نقش برنامه پولی در موفقیت
همه ما در دنیایی پر از دوگانگی زندگی می کنیم : بالا و پایین ، نور و تاریکی ، گرم و سرد ، درون و بیرون ، سریع و آهسته ، راست و چپ. این ها فقط چند نمونه از هزاران قطب مخالف هم هستند. برای این که قطبی وجود داشته باشد ، قطب مخالفش هم باید وجود داشته باشد. آیا امکان دارد سمت راست باشد؛ ولی سمت چپ نه؟ هیچ شانسی در این مورد وجود ندارد.
در نتیجه درست همان طور که قوانین پولی «بیرونی» وجود دارند ، باید قوانین پولی «درونی» هم وجود داشته باشند. قوانین بیرونی شامل چیزهایی ست مثل دانش کسب و کار ، مدیریت پول و استراتژی های سرمایه گذاری. وجودشان ضروری ست. ولی بازی درونی هم به همان اندازه مهم است. اگر بخواهیم قیاس کنیم می شود از نجار و ابزارهایش گفت. داشتن بهترین ابزارها فوق العاده ضروری ست ، ولی وجود یک نجار درجه یک که استادانه از این ابزارها استفاده کند ، مهم تر است.
یک جمله کلیدی
همیشه جمله ای دارم که می گویم ، «کافی نیست که در جای مناسب و در زمان مناسب باشید. شما باید فرد مناسب در جای مناسب و در زمان مناسب باشید».
پس باید فهمید شما که هستید؟ چگونه فکر می کنید؟ باورهایتان چیست؟ عادتها و ویژگی های تان کدام است؟ واقعا در مورد خودتان چه احساسی دارید؟ چقدر اعتماد به نفس دارید؟ چقدر خوب با بقیه ارتباط برقرار می کنید؟ چقدر به دیگران اعتماد دارید؟
آیا واقعا احساس می کنید سزاوار ثروت هستید؟ توانایی تان برای مقابله با ترس ، نگرانی ، ناملایمات و ناراحتی چیست؟ آیا وقتی حس و حالش را ندارید ، می توانید اقدام کنید.
واقعیت این است که شخصیت ، طرزفکر و باورهایتان بخش مهمی از آن چیزی را تشکیل می دهد که سطح موفقیت تان را تعیین می کند.
یکی از نویسندگان مورد علاقه ام ، استوارت وایلد می نویسد ، «کلید موفقیت این است که انرژی تان را بالا ببرید؛ وقتی این طور شد ، مردم به صورت طبیعی جذب تان خواهند شد. و وقتی این تمایل را نشان دادند ، دیگر همه چیز مهیاست».
اصل ثروت : درآمدتان همان قدر رشد می کند که خودتان!

چرا برنامه پولیتان مهم است؟
در مورد کسانی که از نظر مالی رشد سرسام آوری داشته اند ، چیزی شنیده اید؟ دقت کرده اید چگونه بعضی ها پول زیادی در می آورند و بعد ، از دستش می دهند یا فرصت های خیلی خوبی را به دست می آورند ، ولی کارشان به افتضاح می کشد؟ حالا دیگر علت اصلی اش را می دانید. در دنیای بیرون می گویند بدشانسی ، رکود اقتصادی ، شریک نامرد یا چیزی شبیه به این. ولی در دنیای درون ، قضیه چیز دیگری ست. دلیلش این است که شما وقتی به پول هنگفتی می رسید که از نظر درونی برایش آمادگی ندارید ، عمر شانس ثروت تان کوتاه است و از دستش می دهید.
اکثریت قریب به اتفاق مردم ، ظرفیت درونی ، برای به وجود آوردن و نگه داری مقدار زیادی پول و رودررو شدن با چالش های فزاینده ای را ندارند که در پول و موفقیت بیشتر پنهان است. دوستان من! این دلیل اصلی ست که نشان می دهد چرا آنها پول زیادی ندارند.
نمونه کامل این مطلب ، برندگان قرعه کشی هستند. تحقیقات نشان داده است که اغلب برندگان قرعه کشی ، صرف نظر از مقدار پولی که برنده می شوند ، عاقبت به همان وضعیت مالی برمی گردند که از اول می توانستند اداره اش کنند.
از طرف دیگر درست خلاف همین موضوع برای ثروتمندهای خودساخته اتفاق می افتد. توجه دارید که وقتی ثروتمندهای خودساخته پول شان را از دست می دهند ، معمولا ظرف مدت نسبتا کوتاهی دوباره به دستش می آورند. دونالد ترامپ نمونه خوبی ست. ترامپ میلیاردر بود ، همه چیز را از دست داد و چند سال بعد دوباره همه اش را به دست آورد و حتی بیشتر از آن را.
این پدیده چرا اتفاق می افتد؟

چون با وجود آن که بعضی از ثروتمندهای خودساخته پول شان را از دست می دهند ، هیچ وقت مهم ترین عنصر موفقیت شان را از دست نمی دهند : ذهن میلیونرشان را ، البته در مورد دونالد باید گفت ذهن «میلیاردر». آیا می دانید دونالد ترامپ هیچ وقت نمی تواند فقط یک میلیونر باشد؟ اگر ارزش ثروت خالص دونالد ترامپ فقط یک میلیون دلار بود ، فکر می کنید چه احساسی در مورد موفقیت مالی اش داشت؟ اغلب مردم اعتقاد دارند که او احتمالا احساس شکست می کرد؛ دقیقا مثل یک ورشکسته!
دلیلش این است که «ترموستات» مالی دونالد ترامپ روی میلیارد تنظیم شده است ، نه میلیون. ترموستات مالی اغلب مردم روی هزاران دلار تنظیم شده نه چند میلیون دلار؛ ترموستات مالی بعضی ها روی صدها دلار تنظیم شده و نه حتی هزاران دلار؛ و ترموستات مالی بعضی ها هم برای زیر صفر.
آنها از نظر مالی در زیرصفر ، یخ زده اند و خودشان هم نمی دانند چرا؟
واقعیت این است که اغلب مردم نمی توانند استعدادهای شان را به صورت کامل شکوفا کنند. اغلب مردم موفق نیستند. تحقیقات نشان می دهد هشتاد درصد آدمها هیچ وقت از نظر مالی آن طور که دوست دارند ، آزادی عمل ندارند و هشتاد درصد هیچ وقت نمی توانند واقعا خوشحال باشند. دلیلش ساده است. اغلب مردم در ناآگاهی به سر می برند. حواس آنها زیاد جمع نیست و از امور چندان خبر ندارند. کار می کنند و به یک سطح صوری از زندگی فقط بر اساس آن چه می بینند ، رضایت می دهند. فقط در دنیایی که جلو چشم شان است ، زندگی می کنند.
ریشه ها میوه ها را خلق می کنند

درختی را تصور کنید. بیایید فرض کنیم این درخت ، زندگی را نشان می دهد. روی شاخه های درخت ، میوه هایی وجود دارد. در زندگی به نتیجه تلاش افراد ، میوه گفته می شود. حالا وقتی به میوه ها (نتایج زندگی مان) نگاه می کنیم ، دوستشان نداریم؛ کافی نیستند ، خیلی کوچک اند ، یا مزه خوبی ندارند.
پس باید چه کنیم؟ خیلی از ما بیشتر تمرکز و مراقبت مان روی میوه ها یعنی نتایج است. ولی در واقع چه چیزی این میوه های خاص را تولید می کند؟ دانه ها و ریشه ها هستند که میوه ها را خلق می کنند.
آن چیزی که در زیر زمین است ، پدیده های روی زمین را به وجود می آورد. آن چیزی که نامرئی ست ، پدیده های مرئی را ایجاد می کند. خب معنی این حرف چیست؟ معنی اش این است که اگر می خواهید میوه ها را تغییر دهید ، اول مجبورید ریشه ها را تغییر دهید. اگر می خواهید پدیده های مرئی را تغییر دهید ، اول باید نامرئی ها را تغییر دهید.
اصل ثروت :
اگر می خواهید میوه ها را تغییر دهید ، اول مجبورید ریشه ها را تغییر دهید. اگر می خواهید پدیده های مرئی را تغییر دهید ، اول باید نامرئی ها را تغییر دهید.
البته بعضی ها می گویند ما فقط چیزهایی را باور می کنیم که با چشم خودمان ببینیم. سوال من از این دسته افراد این است که ، «چرا از پرداخت قبض برق ناراحت اید؟» با آن که برق را نمی توانید ببینید ، ولی مطمئنا به رسمیتش می شناسید و از قدرتش هم خبر دارید. اگر در مورد بودنش کوچک ترین شک و تردیدی دارید ، فقط کافیست انگشت تان را داخل پریز برق کنید و من تضمین می کنم شک و تردیدتان فوری برطرف می شود.
تجربه ام به من می گوید هر چیزی که در این جهان قابل دیدن نیست ، قدرتش خیلی خیلی بیشتر از آن چیزی ست که می توانید ببینید. ممکن است با این جمله موافق باشید یا نباشید ، ولی هر چقدر از این اصل ، کمتر در زندگی تان استفاده کنید ، باید رنج بیشتری را متحمل شوید. چرا؟ چون می خواهید جلو قوانین طبیعت بایستید که می گوید آن چه در زیر زمین است ، چیزهای روی زمین را به وجود می آورد و آن چه نامرئی ست ، پدیده های مرئی را تولید می کند.
انسان به عنوان بخشی از طبیعت
ما به عنوان انسان ، بخشی از طبیعت هستیم نه مافوق آن. در نتیجه وقتی با قوانین طبیعت هماهنگ می شویم و روی ریشه ها کار می کنیم (یعنی دنیای درونی مان) زندگی ما هموار است. در غیر این صورت زندگی چهره خشنش را به ما نشان می دهد.
در هر جنگل ، مزرعه یا باغی روی زمین ، آن چه در زیر زمین است ، چیزهای روی زمین را می رویاند. به همین خاطر است که توجه نشان دادن به میوه هایی که قبلا رشد کرده اند ، بی فایده است. شما دیگر نمی توانید میوه های روی شاخه را تغییر دهید. ولی می شود میوه های فردا را تغییر داد. برای انجام این کار ، مجبورید به زیر زمین بروید و ریشه ها را تقویت کنید.

یکی از مهم ترین چیزهایی که باید بدانید این است که ما فقط در یک سطح از وجود زندگی نمی کنیم. ما در آن واحد در حداقل چهار قلمرو مختلف زندگی می کنیم.
چهار ربع تشکیل دهنده یک واحد
این چهار ربع (بخش) که در کنار هم یک واحد را تشکیل می دهند ، عبارت اند از :
- دنیای مادی
- دنیای ذهنی
- دنیای احساسی
- دنیای معنوی
چیزی که اغلب مردم هیچ وقت متوجه نمی شوند این است که قلمرو فیزیکی صرفا «نسخه نهایی» از سه قلمرو دیگر است.
مثلا فرض کنید نامه ای را در کامپیوترتان نوشته اید. بعد ، دکمه پرینت را فشار می دهید و نامه چاپ شده از چاپگرتان خارج می شود. وقتی به نامه نگاه می کنید ، متوجه یک اشتباه می شوید. سراغ کاغذ چاپ شده می روید و با پاک کن ، اشتباه را اصلاح می کنید و دوباره دکمه پرینت را می زنید و همان اشتباه باز بیرون می آید.
آه خدای من ، چطور چنین چیزی ممکن است؟ شما همین الان اصلاحش کردید! پس این بار با پاک کن بزرگتری کار اصلاح را انجام می دهید. حتی یک کتابچه راهنمای سیصد صفحه ای با عنوان پاک کردن موثر را هم مطالعه می کنید. حالا همه «ابزارها» و دانش لازم را در اختیار دارید. آماده هستید. دکمه پرینت را می زنید و دوباره آن را می بینید! و خسته و حیرت زده فریاد می کشید ، «یعنی چی! این امکان نداره. اینجا چه خبره؟ من در سرزمین معماها هستم؟»
چیزی که در این جا اتفاق افتاد این است که مشکل واقعی در «نسخه چاپی» و دنیای مادی قابل حل نیست و فقط در «برنامه» ، یعنی دنیاهای ذهنی ، احساسی و معنوی قابل حل است.
پول ، نتیجه است؛ ثروت ، نتیجه است؛ سلامت ، نتیجه است؛ بیماری ، نتیجه است؛ وزن شما هم نتیجه است. ما در دنیای علت ها و معلول ها زندگی می کنیم.
اصل ثروت :
پول ، نتیجه است؛ ثروت ، نتیجه است؛ سلامت ، نتیجه است؛ بیماری ، نتیجه است؛ وزن شما هم نتیجه است. ما در دنیای علت ها و معلول ها زندگی می کنیم.
تا حالا شنیده اید کسی ادعا کند که نبود پول ، مشکل اصلی ست؟ حالا به این گوش کنید : نبود پول هرگز مشکل نیست. نبود پول صرفا نشانه ای ست از آن چه در اعماق می گذرد.
نبود پول ، نتیجه است ، ولی علت اصلی چیست؟ مهم ترین جنبه اش این است؛ تنها راه تغییر دنیای بیرونی این است که اول ، دنیای درونی تان را تغییر دهید.
نتایج شما هر چه باشد ، ثروت یا فقر ، خوب یا بد ، مثبت یا منفی ، همیشه یادتان باشد که دنیای بیرونی تان صرفا بازتابی از دنیای درونی شماست. اگر اوضاع در زندگی بیرونی تان خوب پیش نمی رود ، دلیلش این است که هیچ چیزی در زندگی درونی تان خوب نیست. به همین سادگی.
واگویه : یک راز قدرتمند برای تغییر

در سمینارهایم از تکنیک های «یادگیری سریع» استفاده می کنم که به شما اجازه می دهد تا سریع تر یاد بگیرید و بیشتر چیزهایی را که یاد گرفته اید ، به یاد بیاورید. نکته کلیدی ، «درگیر شدن با موضوع» است. رویکرد ما پیروی از آن گفته قدیمی ست که می گوید ، «آن چه را می شنوید ، فراموش می کنید؛ آن چه را که می بینید ، به یاد می آورید؛ آن چه را انجام می دهید ، یاد می گیرید.»
بنابراین می خواهم تقاضا کنم هروقت به آخر یکی از اصول کتاب رسیدید ، اول ، دست تان را روی قلب تان بگذارید و بعد ، یک «واگویه»ی کلامی انجام دهید. بعد ، با انگشت اشاره ، سرتان را لمس کنید و «واگویه»ی کلامی دیگری به زبان آورید. لابد می پرسید واگویه چیست؟ فقط یک جمله خبری مثبت است که با صدای بلند و با تاکید ادا می کنید.
چرا واگویه ها ابزارهای ارزشمندی هستند؟
چون تمام اشیا از یک چیز ساخته شده اند : انرژی. انرژی با فرکانس و ارتعاش جریان پیدا می کند. بنابراین هر واگویه تان فرکانس ارتعاشی خاص خودش را حمل می کند. وقتی شما با صدای بلند واگویه می کنید ، انرژی اش کل سلول های بدنتان را به ارتعاش در می آورد و با لمس بدن تان در همان لحظه می توانید طنین منحصر به فردش را حس کنید. واگویه ها نه تنها پیام خاصی را به جهان می فرستند ، که ارسال کننده پیام قدرتمندی به ضمیر ناخودآگاهتان هستند.
فرق بین واگویه کردن و تصدیق
فرق بین واگویه کردن و تصدیق کردن بسیار جزیی ولی از نظر من خیلی مشخص است. تصدیق یعنی «یک جمله خبری مثبت که قاطعانه بیان می کند هدفی که در پی رسیدن به آن بودید ، قبلا اتفاق افتاده است». ولی واگویه یعنی «گفتن یک قصد رسمی برای انجام یک برنامه و یک سری از اقدامات یا به وجود آوردن یک وضعیت خاص».
تصدیق کردن می گوید که هدف قبلا اتفاق افتاده است. در این مورد من احمق نیستم ، چون اغلب وقتی موردی را تصدیق می کنیم که هنوز واقعی نیست ، معمولا صدای خفیفی توی سرمان جواب می دهد که این واقعیت ندارد ، این مزخرف است».
از سوی دیگر واگویه نمی گوید که چیزی درست است ، می گوید ما قصد انجام چیزی یا به وجود آوردن وضعیتی را داریم. این همان موقعیتی ست که مطابق میل همان صدای خفیف است؛ چون نمی گوییم همین الان اتفاق افتاده ، بلکه هدف ما در آینده است.
در ضمن واگویه ، بنا به تعریف لغوی ، موثق است. یک جمله موثق و پرانرژی ست که به جهان و کل بدن بیان می شود.
اقدامات

کلمه دیگری که در تعریف ، مهم است ، این است : اقدامات. شما باید تمام اقدامات لازم را انجام دهید تا قصدتان رنگ واقعیت به خودش بگیرد.
توصیه من این است که واگویه های تان را هر صبح و شب با صدای بلند بیان کنید. بیان واگویه در حالی که به آینه نگاه می کنید ، فرآیند را حتی سرعت بیشتری می دهد.
باید اعتراف کنم وقتی اولین بار این حرفها را شنیدم ، گفتم ، «اصلا و ابدا. نمی توانم زیر بار این مزخرفات بروم». ولی چون در آن زمان شکست خورده بودم ، با خودم گفتم ، «چه اهمیتی دارد ، ضرری که ندارد» و انجام شان دادم. حالا ثروتمندم و تعجبی ندارد که بگویم واگویه ها واقعا جواب می دهند.
در هر صورت ترجیح می دهم واقعا غیرطبیعی و واقعا ثروتمند باشم تا واقعا معمولی و واقعا بی پول. شما چطور؟ حالا از شما دعوت می کنم ، دست تان را روی قلب تان بگذارید و این جمله را تکرار کنید…
واگویه :
«دنیای درونی من ، دنیای بیرونی من را به وجود می آورد.»
حالا سرتان را لمس کنید و بگویید…
«من یک ذهن ثروتمند دارم!»
برنامه پولیتان چیست و چگونه شکل می گیرد؟
همه در رادیو تلویزیون ، من را با این جمله مشهور می شناسند که ، «به من پنج دقیقه وقت بدهید تا آینده مالی تان را در بقیه زندگی تان پیش بینی کنم».
اصل ثروت :
به من پنج دقیقه وقت بدهید تا آینده مالی تان را در بقیه زندگی تان پیش بینی کنم.
چطور؟ در یک گفت و گوی کوتاه ، می توانم بفهمم «برنامه»ی پولی و موفقیت تان چیست؟ در ضمیر ناخودآگاه هرکدام از ما از قبل ، یک برنامه شخصی پولی و موفقیت تعبیه شده است. و این برنامه بیش از هر چیز دیگری در تعیین سرنوشت مالی تان نقش دارد.
برنامه پولی چیست؟

برای تقریب به ذهن بگذارید طرح اولیه ساخت یک خانه را در نظر بگیریم که نقشه فعلی برای آن خانه خاص است. درست به همان ترتیب ، برنامه پولی شما هم نقشه فعلی تان یا شیوه ارتباطتان با پول است.
در این جا می خواهم فرمول خیلی مهمی را به شما معرفی کنم. این فرمول ، شیوه به وجود آوردن ثروت تان را در واقعیت تعیین می کند. خیلی از اساتید برجسته در زمینه توانمندی های فردی از این فرمول به عنوان زیربنایی برای درس هایشان استفاده کرده اند. این فرمول با نام فرآیند ظاهر کردن ، به این صورت است :
افكار -> احساسات -> اقدامات = نتیجه
اصل ثروت :
افکار تبدیل به احساسات می شوند. احساسات تبدیل به اقدامات می شوند. اقدامات تبدیل به نتایج می شوند.
برنامه مالی شما ترکیبی از افکار ، احساسات و اقدامات تان در مورد پول است.
برنامه پولی شما چگونه شکل می گیرد؟
جواب ، ساده است. برنامه مالیتان عمدتا آن اطلاعات یا «برنامه ریزی»ای را در برمی گیرد که شما در گذشته دریافت کرده اید؛ به خصوص در دوران کودکی و نوجوانی.
منابع اصلی این برنامه ریزی یا شرطی شدن چه کسانی هستند؟ برای اغلب آدم ها ، این فهرست شامل والدین ، خواهر و برادر ، دوستان ، چهره های آشنا ، معلمان ، رهبران مذهبی ، رسانه ها ، فرهنگ و مواردی از این دست است.
نقش فرهنگ
بگذارید سراغ فرهنگ برویم. شما هم با من موافقيد که در هر فرهنگی ، شیوه فکر کردن و برخورد با پول با فرهنگ های دیگر فرق دارد؟ آیا شما فکر می کنید بچه وقتی به دنیا می آید ، نگرش مشخصی نسبت به پول دارد یا بر این باورید که کودک برای شیوه روبه روشدن با پول باید آموزش ببیند؟ درست است. هر کودکی باید در مورد شیوه فکر کردن و رفتار با پول آموزش ببیند.
خب همین مساله در مورد شما ، من و بقیه هم صادق است. شما یاد گرفته اید چگونه در ارتباط با پول ، فکر و اقدام کنید. این آموزه ها شرطی تان می کند و تبدیل به جواب های خودکار در بقیه زندگی تان می شود. البته در غیر این صورت این شما هستید که مداخله می کنید و پرونده های پولی ذهن تان را اصلاح می کنید. این دقیقا همان کاری ست که قصد داریم در این کتاب انجام دهیم و همان چیزیست که هر سال برای هزاران نفر اجرا می کنیم؛ آن هم در سطحی عمیق تر و پایدارتر در سمینار ذهن ثروتمند مشتاق.
قبلا گفتیم که افکار تبدیل به احساسات ، احساسات تبدیل به اقدامات و اقدامات تبدیل به نتایج می شوند. پس حالا یک سوال جالب پیش می آید : افکارتان از کجا می آیند؟ چرا شما متفاوت از بقیه فکر می کنید؟
افکار از کجا می آیند؟

منشأ افکارتان از «پرونده های اطلاعاتی» موجود در قفسه های ذهن تان سرچشمه می گیرد. خب حالا باید پرسید خود این اطلاعات از کجا می آیند؟ از گذشته برنامه ریزی شده تان می آیند. درست است ، شرطی شدن شما در گذشته هر فکری را که وارد ذهن تان می شود ، تعیین می کند. به همین خاطر است که اغلب با عنوان ذهن شرطی از آن نام می برند.
برای درک این نکته ، حالا می توانیم فرآیند ظاهر کردن را به این صورت اصلاح کنیم :
برنامه ریزی-> افکار-> احساسات -> اقدامات -> نتیجه
برنامه ریزی شما تبدیل به افکار شما می شوند؛ افکار شما تبدیل به احساسات شما می شوند؛ احساسات شما تبدیل به اقدامات شما می شوند؛ اقدامات شما تبدیل به نتایج شما می شوند.
پس درست مثل کاری که با کامپیوتر شخصی تان می کنید ، با تغییر برنامه ها ، شما اولین قدم ضروری را در جهت تغییر نتایج برداشته اید.
ما چگونه شرطی می شویم؟
در هر وجه زندگی ، از جمله پول به سه شیوه مختلف شرطی می شویم :
- برنامه ریزی کلامی : آن چه وقتی جوان تر بوده اید ، شنیده اید.
- الگو گرفتن : آن چه وقتی جوان تر بوده اید ، دیده اید.
- رویدادهای خاص : آن چه وقتی جوان تر بوده اید ، تجربه کرده اید.
درک سه جنبه شرطی شدن اهمیت زیادی دارد. پس بگذارید سراغ هر کدام شان برویم. در بخش دوم این کتاب یاد می گیرید چگونه خودتان را از نو برای ثروت و موفقیت شرطی کنید.
عامل اول : برنامه ریزی کلامی

بیایید با برنامه ریزی کلامی شروع کنیم. وقتی در سن رشد بودید ، در مورد پول ، ثروت و ثروتمندان چه شنیدید؟
آیا همیشه عبارت هایی می شنیدید مثل این که : پول ریشه همه بدی هاست ، پولتان را برای روز مبادا کنار بگذارید؛ ثروتمندان حریص هستند؛ ثروتمندان جنایتکارند؛ پول ، چرک کف دست است؛ باید جان بکنید تا پول به دست آورید؛ پول علف خرس نیست؛ نمی شود هم پولدار باشید هم آدم خوبی باشید؛ پول خوشبختی نمی آورد؛ پول با آدم حرف می زند؛ ثروتمندان ثروتمندتر می شوند و فقرا فقیرتر؛ پول مال امثال ما نیست؛ هرکسی نمی تواند ثروتمند شود و جمله مفتضحانه تر این که ما از عهده اش برنمی آییم.
در خانواده هربار از پدرم پول می خواستم ، صدای فریادش را می شنیدم که می گفت ، «تو فکر می کنی من از چی ساخته شده ام… از پول؟» من هم به شوخی می گفتم ، «ای کاش این طور بود تا من یک بازو ، یک دست یا حتی انگشتت را می کندم». حتی یک بار هم به این حرفم نخندید.بزرگترین مشکل همین جاست. تمام جملاتی که در جوانی در مورد پول شنیده اید ، در ضمیر ناخودآگاه تان باقی می ماند و به عنوان بخشی از برنامه ، زندگی مالی تان را جلو می برد.
قدرت شرطی شدن کلامی
شرطی شدن کلامی خیلی قدرتمند است. مثلا وقتی پسرم جسی ، سه ساله بود با هیجان دوید به سمتم و گفت ، «بابا بیا برویم فیلم لاک پشت نینجا را تماشا کنیم. همین نزدیکی دارند پخشش می کنند». نمی توانستم بفهمم این کودک نوپا چطور تبدیل به استاد جغرافی شده است. ولی چند ساعت بعد ، جواب را از یک برنامه تلویزیونی گرفتم که تبلیغات تجاری فیلم بود و در پایان ، این جمله را به صورت شعاری می گفت ، «هم اکنون در سینمایی نزدیک شما».
داستان استفان
مثال دیگری که می توانم در مورد قدرت شرطی شدن کلامی بگویم ، مربوط به شرایط هزینه ای یکی از شرکت کنندگان در سمینار است. استفان مشکلی با پول درآوردن نداشت؛ بلکه مشکلش حفظ پول بود.
وقتی استفان در دوره شرکت کرد ، درآمد سالانه اش هشتصد هزار دلار در سال بود و این کار را در نه سال گذشته انجام داده بود. با همه اینها او هنوز از نظر مالی در حال تقلا کردن بود. به هر حال او هزینه اش را این طور مدیریت کرد که از آن قرض داد یا خرج کرد یا در تصمیم های سرمایه گذاری ضعیف هدرش داد. به هر دلیلی ، ارزش خالص دارایی هایش دقیقا صفر بود!
استفان به ما گفت وقتی در سن رشد بود ، مادرش همیشه به او می گفت ، «ثروتمندها حریص اند. آنها پول شان را از زحمت فقرا کسب می کنند. تو فقط باید این قدر داشته باشی که محتاج کسی نباشی. هر چقدر بیشتر از آن شد ، تو را تبدیل به خوک می کند».
در ضمیر ناخودآگاه استفان چه می گذرد؟
برای فهمیدن این که در ضمیر ناخودآگاه استفان چه می گذرد ، احتیاج به یک علم پیچیده در حد ساخت موشک نیست. جای تعجب ندارد که او بی پول است. او از سوی مادرش به صورت کلامی شرطی شده و باور کرده بود که ثروتمندها حریص اند. بنابراین در ذهنش ثروت با حرص پیوند خورده است که البته بد است. و چون نمی خواهد بد باشد ، ناخودآگاه نمی تواند ثروتمند هم باشد.
استفان ، مادرش را دوست داشت و نمی خواست او از دستش ناراضی باشد. طبیعی ست که بر اساس باورهای استفان اگر او ثروتمند می شد ، مادرش از او راضی نبود. بنابراین ، تنها کاری که می توانست بکند این بود که از شر هرنوع پول اضافی خلاص شود ، در غیر این صورت خوک می شد!
حالا لابد فکر می کنید در انتخاب بین ثروتمند بودن و رضایت مادر یا هرکس دیگر ، اغلب مردم ثروت را انتخاب می کنند. نه ، اصلا این طور نیست! ذهن به این صورت کار نمی کند. مطمئنا ثروت ، یک انتخاب منطقی به نظر می رسد؛ ولی وقتی قرار باشد ضمیر ناخودآگاه بین احساسات عمیق و منطق ، یکی را انتخاب کند ، تقریبا همیشه احساسات برنده می شود.
اصل ثروت :
وقتی قرار باشد ضمیر ناخودآگاه بین احساسات عمیق و منطق ، یکی را انتخاب کند ، تقریبا همیشه احساسات برنده می شود.

برگردیم به داستان خودمان. در آن دوره و در کمتر از ده دقیقه با استفاده از تکنیک های تجربی خیلی موثر ، برنامه پولی استفان به شکل چشمگیری تغییر کرد. فقط در عرض دو سال ، او از یک آدم بی پول تبدیل شد به یک میلیونر.
در این دوره ، استفان فهمید که باورهای ناامید کننده مادرش مربوط به برنامه ریزی گذشته اش بود؛ نه شخص خودش. بعد ، ما یک قدم جلوترش بردیم و کمکش کردیم تا یک استراتژی در پیش بگیرد که رضایت مادرش را از دست ندهد ، حتی اگر ثروتمند باشد. ساده بود.
راه حل مشکل استفان
مادرش عاشق سفر به هاوایی بود. بنابراین استفان در یک پروژه املاک کنار ساحل در هاوایی سرمایه گذاری کرد. حالا تمام طول زمستان ، مادرش را به آنجا می فرستد؛ و چون مادرش در بهشت است ، او هم در بهشت است. اول از همه این که مادرش حالا عاشق ثروت فرزندش شده و با همه در مورد سخاوت پسرش صحبت می کند. دوم ، دیگر مجبور نیست شش ماه از سال با مادرش جروبحث کند. یک حل و فصل درخشان!
در زندگی خودم بعد از یک شروع آهسته ، کسب و کارم خوب پیش می رفت؛ ولی به نظر می رسید پول کافی از بازار سهام درنمی آورم. با آگاه شدن از برنامه پولی ام ، یادم آمد وقتی جوان بودم ، پدرم هرروز بعد از برگشتن از سر کار ، پشت میز شام مینشست و صفحه های بازار سهام روزنامه را نگاه می کرد و مشتش را می کوبید روی میز و داد میزد ، «این سهام های لعنتی!» و بعد ، نیم ساعت در مورد احمقانه بودن کل سیستم داد سخن سر می داد و این که اگر با ماشین های بازی در لاس وگاس کار کنی ، پول بیشتری در می آوری.
دلیل شکست من
حالا که به قدرت شرطی شدن کلامی پی بردید ، دیگر برایتان تعجبی ندارد که چرا من نتوانستم هیچ پولی از بازار سهام به دست آورم. من به معنای واقعی کلمه برنامه ریزی شده بودم که شکست بخورم. برنامه ریزی شده بودم به صورت ناخودآگاه ، سهام اشتباه را با قیمت اشتباه و در زمان اشتباه انتخاب کنم. چرا؟ چون به شکل ناخودآگاه در برنامه پولی ام ثبت شده بود که ، «سهام به درد نمیخورد!».
کل چیزی که می توانم بگویم این است که با از ریشه در آوردن این علف هرز بزرگ و سمی از «باغ مالی» درونم شروع کردم به پرورش میوه های بیشتر.
عملا فردای روزی که خودم را از نو برای موفقیت شرطی کردم ، سهامی که انتخاب کرده بودم ، رشد عجیبی پیدا کرد و از آن روز به بعد ، شاهد موفقیت های چشمگیری در بازار سهام بوده ام. شاید به طرز باورنکردنی عجیب به نظر برسد ، ولی از وقتی واقعا درک کنید برنامه مالی چگونه کار می کند ، به طور کامل حسش می کنید.
باز هم شرطی شدن ناخودآگاه است که شیوه فکر کردن تان را تعیین می کند. طرزفکر شما تصمیمات شما را تعیین می کند و تصمیمات شما ، اقدامات شما را تعیین می کند که در نهایت ، نتایج به دست می آید.
چهار عنصر کلیدی برای هر تغییری

برای هر تغییری وجود چهار عنصر کلیدی لازم است که هر کدام شان در برنامه ریزی مجدد برنامه مالی تان نقش اساسی بر عهده دارند. آنها ساده ولی عمیقا قدرتمند هستند.
عنصر اول :
اولین عنصر تغيير ، آگاهی است. تا پی به وجود چیزی نبرید ، نمی توانید تغییرش دهید.
عنصر دوم :
عنصر دوم تغییر ، شناخت است. با درک این مطلب که «شیوه فکر کردن» شما از کجا نشات می گیرد ، می پذیرید که باید از جایی خارج از وجودتان آمده باشد.
عنصر سوم :
سومین عنصر تغییر ، تفکیک است. وقتی فهمیدید این طرزفکر مال شما نیست ، می توانید خودتان را از آن جدا کنید و در این لحظه انتخاب کنید که آیا آن را حفظ کنید یا از دستش خلاص شوید؛ آن هم بسته به این که امروز که هستید و فردا می خواهید که باشید. می شود به این طرز فکر به چشم «پرونده» اطلاعات محور نگاه کرد که در زمان های خیلی دور در ذهن تان ذخیره شده است و شاید دیگر هیچ نوع واقعیت یا ارزشی برای تان در آن وجود نداشته باشد.
عنصر چهارم :
عنصر چهارم تغییر ، بازشرطی شدن است. به این فرآیند در بخش دوم کتاب خواهیم پرداخت؛ جایی که پرونده های ذهنی خلق ثروت را به شما معرفی می کنیم. اگر می خواهید این فرآیند را عمیق تر تجربه کنید ، دعوتتان می کنم در سمینار ذهن ثروتمند مشتاق شرکت کنید که در آن از طریق یک سری تکنیک های تجربی قدرتمند ، ضمیر ناخودآگاهتان را به صورت ریز و دائمی از نو برنامه ریزی می کند؛ با آموزش مجدد ذهن تان برای پاسخی در خور به پول و موفقیت. عناصر تکرار و مداومت هم برای اتفاق افتادن تغییرات پایدار ، مهم هستند.
مراحل تغییر : برنامه ریزی کلامی
آگاهی :
تمام گفته هایی را که در گذشته در مورد پول ، ثروت و ثروتمندان شنیده اید ، روی کاغذ بنویسید.
شناخت :
بنویسید چگونه این گفته ها تا به حال روی زندگی مالی تان تاثیر گذاشته است.
تفکیک :
آیا می توانید متوجه شوید که این افکار فقط یاد گرفته های تان را نشان می دهند و بخشی از وجود و شخصیت تان نیستند. آیا می توانید متوجه شوید که در این لحظه شما حق انتخاب دارید تا متفاوت باشید؟
واگویه :
دست تان را روی قلب تان بگذارید و بگویید…
«چیزی که در مورد پول شنیده ام ، لزوما درست نیست. من تصمیم گرفته ام شیوه های جدید فکر کردن را به کار ببندم که از خوشبختی و موفقیتم حمایت می کنند.»
حالا سرتان را لمس کنید و بگویید…
«من یک ذهن ثروتمند دارم!»
عامل دوم : مدل سازی

روش دومی که برای شرطی شدن وجود دارد ، مدل سازی ست. وقتی در سن رشد بودید ، والدین یا سرپرستان شما در مورد پول چه چیزی را دوست داشتند؟ آیا یکی شان یا هردویشان پول شان را خوب مدیریت می کردند یا حیف ومیلش می کردند؟ ولخرج بودند یا صرفه جو؟ سرمایه گذاران هوشیاری بودند یا اصلا اهل سرمایه گذاری نبودند؟ ریسک پذیر بودند یا محافظه کار؟
پول ، همیشه در دسترس بود یا بعضی وقتها؟ پول راحت وارد خانه تان می شد یا باید برایش همیشه تقلا می کردید؟ پول در خانواده تان منبع شادی بود یا دلیل جروبحثهای تلخ؟
چرا این اطلاعات مهم است؟ شنیده اید که می گویند ، «میمون هرچه را ببیند ، ادایش را در می آورد». خب انسان ها هم همین طورند. ما هم مثل بچه ها در مورد هر چیزی از طریق مدل سازی یاد می گیریم. شاید خیلی از ما از قبول کردنش سر باز بزنیم؛ ولی خیلی بیشتر از یک سر سوزن در این گفته قدیمی ، حقیقت وجود دارد که ، «سیب از درختش خیلی دور نمی افتد».
داستان یک زن
این جمله من را یاد داستانی در مورد یک زن انداخت که ژامبون را با برش زدن هر دو طرفش برای شام آماده می کرد. شوهرش حیرت زده پرسید چرا هر دو طرفش را می برد. جواب داد ، «چون مامانم همیشه این طوری درست می کرد». این جا بود که شست شوهرش خبردار شد که مادر زنش برای شام مهمان آنهاست. بعد ، وقتی مادرزن آمد ، آن ها از او پرسیدند چرا هر دو طرف ژامبون را برش می زند. جواب داد ، «چون مامانم همیشه این طوری درست می کرد. بنابراین آنها تصمیم گرفتند تلفنی از مادربزرگ دلیلش را بپرسند. جوابش چه بود؟ «چون ظرفی که با آن غذا می پختم ، خیلی کوچک بود!» نکته این است که به شکل کلی ما تمایل داریم در مورد پول شبیه یکی از آنها یا ترکیبی از والدین مان باشیم.
داستان من و پدرم
مثلا پدرم یک کارآفرین بود و در حوزه خانه سازی فعالیت می کرد. همه جا و در هر پروژه به هر تعداد خانه می ساخت؛ از دهها تا صدها. انجام هر پروژه مستلزم سرمایه زیادی بود. پدرم هر چه را که داشتیم ، به پول تبدیل می کرد و تا می توانست از بانک وام می گرفت تا بعد که خانه ها فروخته شد ، باز همه چیز مثل اولش شود. در نتیجه در شروع هر پروژه ما پولی در بساط نداشتیم و تا خرخره زیر بار قرض بودیم.
می توانید تصور کنید که در طول این دوره پدرم حال و روز خوشی نداشت و سخاوت در قاموسش جایی نداشت. هرچیزی که از او می خواستم ، ولو یک پنی هزینه داشت ، جواب همیشگی اش این بود ، «من چی ام ، از پول ساخته شده ام؟» یا این که ، «دیوانه ای؟» البته من یک سکه هم دشت نمی کردم؛ چیزی که قطعا دریافت می کردم ، چشم غره ای با این مضمون بود که ، «حتی فکرش را هم نکن که دوباره درخواست کنی». مطمئن هستم میدانید چه می گویم.
ادامه سناریو …
این سناریو حدود یکی دو سال طول می کشید تا در نهایت خانه ها فروخته شوند. بعد نانمان در روغن می افتاد. ناگهان پدرم تبدیل به آدم دیگری می شد. خوشحال ، مهربان و خیلی سخاوتمند. پیش من می آمد و می پرسید چند دلار می خواهم؟ خیلی دوست داشتم چشم غره اش را به او پس بدهم؛ ولی آن قدرها هم احمق نبودم و به همین خاطر چشم هایم را به اطراف می چرخاندم و فقط می گفتم ، «حتما بابا ، متشکرم».
زندگی ، همین طور خوب پیش می رفت… تا آن روز شوم می رسید که او به خانه می آمد و می گفت ، «یک قطعه زمین خوب پیدا کرده ام. دوباره می خواهیم ساخت و ساز را شروع کنیم». به وضوح یادم می آید که می گفتم : «چه عالی پدر ، موفق باشی». ولی چیزی در قلبم فرو می ریخت و می دانستم که کشمکش و تقلا قرار است باز شروع شود.
این الگو مدت زمانی طولانی از وقتی یادم می آید ، ادامه داشت؛ یعنی از وقتی حدودا شش ساله بودم تا بیست و یک سالگی که خانه پدری را با خوبی و خوشی ترک کردم. بعد ، تمام شد یا حداقل ، من این طور تصور می کردم.
تصور تغییر الگو

در بیست و یک سالگی ، دانشگاه را تمام کردم و همان طور که حدس می زنید ، پیمانکار شدم. بعد ، چند نوع دیگر از کسب و کارهای پروژهای را انجام دادم. به دلایل عجیبی ، مدت زمان کوتاهی بعد از یک موفقیت کوچک ، شکست می خوردم. به کسب و کار دیگری روی می آوردم و فکر می کردم الان در قله جهان ایستاده ام؛ ولی دوباره فقط یک سال بعد ، باز همان آش بود و همان کاسه.
این الگوی بالا و پایین شدن تقریبا ده سال طول کشید تا بالاخره متوجه شدم مشکل به نوع کسب و کار ، شرکای انتخابی ، کارکنان ، وضعیت اقتصاد یا تصمیمات من در زمانی که همه چیز خوب پیش می رود ، مربوط نیست. بالاخره متوجه شدم که شاید ، فقط شاید ، من به صورت ناخودآگاه دارم همان الگوی درآمدی بالا و پایین پدرم را تکرار می کنم.
نتیجه :
همه چیزی که می توانم بگویم این است که به لطف خدا آن چه را که شما دارید در این مقاله یاد می گیرید ، یاد گرفتم و توانستم خودم را بیرون از سلطه مدل شبیه به بازی «یویو» از نو شرطی کنم و درآمدی رو به رشد داشته باشم. امروز هم تمایل به تغییر حتی وقتی همه چیز خوب پیش می رود و خرابکاری خودم در این فرآیند) هنوز هم مطرح است. ولی حالا پرونده دیگری در ذهنم وجود دارد که این احساس را می بیند و می گوید ، «ممنون از کمک شما؛ ولی حالا اجازه بده دوباره تمرکز کنیم و به کار برگردیم».
یک مثال :
مثال دیگر مربوط است به یکی از سمینارهایم در اورلاندو فلوریدا. طبق معمول مردم به روی صحنه آمده بودند تا بعد از همایش ، یکی یکی از من امضا بگیرند و سلامی بدهند یا تشکر کنند. هیچ وقت آن مرد محترم پا به سن گذاشته ای را که با هق هق گریه روی صحنه آمد ، فراموش نمی کنم. به سختی نفس می کشید و اشکهایش را با آستینش پاک می کرد. از او پرسیدم چه شده؟ گفت ، «من شصت و سه ساله هستم و از وقتی این جور کتاب ها و سمینارها مد شده است ، همه را تجربه کرده ام. در اغلب سخنرانی ها شرکت کرده ام و هر چه را که گفته اند ، یاد گرفته ام.
در بازار سهام ، املاک و مستغلات و بیش از دوازده کسب و کار متفاوت دیگر بوده ام. به دانشگاه برگشتم و مدرک مدیریت بازرگانی گرفتم. الان ، دانش من بیشتر از ده مرد معمولی ست؛ ولی با همه این ها هنوز از نظر مالی موفقیتی نداشته ام. همیشه شروع خوبی داشته ام؛ ولی در آخر دست خالی مانده ام و در کل این سال ها هیچ وقت دلیلش را نفهمیدم. فکر می کردم فقط یک پیرمرد احمق هستم….. تا امروز.
ادامه داستان …
بالاخره بعد از گوش دادن به حرف های شما و انجام فرآیندها همه چیز مشخص شد. من هیچ اشتباهی نداشتم. فقط گرفتار برنامه پولی پدرم شده بودم و این مکافات عملم بود. پدرم درست در بحبوحه رکود بزرگ فعالیت داشت. هرروز دنبال پیدا کردن کار یا فروش جنس می رفت و آخر سر دست خالی به خانه برمی گشت. ای کاش این مدل سازی و الگوهای پولی را چهل سال قبل درک می کردم. آن وقت این همه یادگیری و کسب دانش چیزی جز اتلاف وقت بود». و با صدای بلند زد زیر گریه.
جواب دادم ، «به هیچ وجه! دانشی که به دست آورده اید ، اصلا اتلاف وقت نبوده است! فقط پنهان شده و در بانک «ذهن» انتظار می کشد ، انتظار فرصتی برای بیرون آمدن. حالا که «برنامه موفقیت دارید ، همه چیزهایی که تا به حال یاد گرفته اید ، قابل استفاده خواهد شد و با سرعت ، شاهد موفقیت را در آغوش خواهید گرفت».
اغلب ما وقتی واقعیت را می شنویم ، آن را به جا می آوریم. او سبکبار شد و نفس عمیقی کشید. بعد ، لبخندی به پهنای صورتش زد. در آغوشم کشید و گفت ، «متشکرم ، متشکرم ، متشکرم». آخرین خبری که از او داشتم ، این بود که همه چیز برایش پررونق شد : ثروتش در عرض هجده ماه بیشتر از کل ثروتش در هجده سال گذشته شده بود. عاشق این خبرم!
برنامه پولی باید برای موفقیت تنظیم شده باشد
حتی اگر همه دانش و مهارت جهان را در اختیار داشته باشید ، ولی «برنامه»تان برای موفقیت تنظیم نشده باشد ، از نظر مالی محکوم به فنا هستید. اغلب با مخاطبانی در سمینار مواجه هستیم که والدین شان در جنگ جهانی دوم یا دوره رکود زندگی کرده اند. این افراد غالبا شوکه می شوند وقتی متوجه می شوند که تجربیات والدین شان تا چه حد روی باورها و عادت های شان در ارتباط با پول تاثیر گذاشته است.
بعضی های شان مثل دیوانه ها پول خرج می کنند ، چون اعتقاد دارند ، «وقتی پول ، به راحتی خرج می شود ، پس تا جایی که ممکن است باید از آن لذت ببری». بقیه به مسیر مخالفش می روند : پول شان را مخفی می کنند و برای روز مبادا نگه می دارند».
یک کلام حکمت آمیز :
شاید صرفه جویی برای روز مبادا ایده خوبی به نظر برسد؛ ولی می تواند مشکلات بزرگی به وجود آورد. یکی از اصولی که در یکی دیگر از دوره های مان آموزش می دهیم ، قدرت هدف است. اگر دارید پولتان را برای روز مبادا صرفه جویی می کنید ، دقیقا دنبال چه اتفاقی هستید؟ روز مبادا! دست نگه دارید. به جای صرفه جویی برای روز مبادا ، تمرکزتان را روی صرفه جویی برای یک روز شاد بگذارید یا روزی که آزادی مالی تان را به دست می آورید. بعد ، با توجه به قانون هدف این دقیقا همان چیزی خواهد بود که دریافت می کنید.
روی دیگر سکه …
قبل تر گفتیم که اغلب ما در مورد پول سعی می کنیم شبیه یکی از والدین یا هر دوشان شویم؛ ولی این سکه روی دیگری هم دارد. بعضی های مان تلاش می کنیم دقیقا مخالف یکی از آنها یا هر دوشان باشیم. چرا این اتفاق می افتد؟ آیا واژه هایی مثل خشم و طغیان جواب این سوال هستند؟ به شکل خلاصه فقط به این بستگی دارد که از دید شما آنها چگونه بوده اند؟
متاسفانه وقتی بچه های کوچکی هستیم ، نمی توانیم به والدین مان بگوییم ، «مادر ، پدر ، لطفا بنشینید. می خواهم در مورد چیزی با شما حرف بزنم. من شیوه مدیریت شما روی پولتان و به همین خاطر سبک زندگی تان را دوست ندارم و در نتیجه وقتی بزرگ شدم ، کاملا متفاوت عمل خواهم کرد. امیدوارم درکم کنید. شب بخیر و خواب های خوب ببینید».
نه ، نه ، نه ، کار به این صورت پیش نمی رفت. بلکه وقتی تنبیه می شدیم ، معمولا خیلی می ترسیدیم و چیزی شبیه به این از دهان مان بیرون می آمد ، «من از شما متنفرم. هیچ وقت مثل شما نخواهم بود. وقتی بزرگ شدم ، ثروتمند می شوم و آن وقت هرچه دلم خواست خواهم گرفت ، چه شما دوست داشته باشید چه نداشته باشید». بعد ، به سمت اتاق خواب مان می دویدیم ، در اتاق را محکم می بستیم و شروع می کردیم به بالش یا هر چیز دیگری که دم دست مان بود مشت می زدیم تا سرخوردگی مان از بین برود.
نکته انحرافی
خیلی از افرادی که خاستگاه شان از خانواده های فقیر است ، همیشه نسبت به این مساله دچار خشم و طغیان هستند. اغلب شان بعد از ترک خانواده ثروتمند می شوند یا حداقل انگیزه قوی برای انجام دادن این کار دارند. ولی در این جا در واقع یک نکته انحرافی وجود دارد. صرف نظر از این که چنین افرادی ثروتمند شوند یا زور خودشان را بزنند تا آدم های موفقی باشند ، معمولا خوشحال نیستند. چرا؟ چون ریشه ثروت یا انگیزه شان برای پول ، خشم و آزردگی ست. در نتیجه ، پول و خشم در ذهن شان با هم پیوند خورده و هر چه پول بیشتری به دست می آورند یا برایش تلاش می کنند ، خشم شان بیشتر می شود.
در نهایت ، خود واقعی شان به آنها می گوید ، «از عصبانی بودن و استرس داشتن خسته شده ام. فقط می خواهم آرام و شاد باشم». و به این ترتیب آنها از همان ذهنی که این پیوند را به وجود آورده است ، می خواهند تا فکری به حال این وضعیت بکند. و ذهن شان جواب می دهد ، «اگر می خواهی از شر خشمت خلاص شوی ، باید از شر پولت خلاص شوی». آنها هم این کار را می کنند. یعنی به صورت ناخودآگاه از شر پول شان خلاص می شوند.
نتیجه …
نتیجه چنین فعل و انفعالی این می شود که با صرف هزینه هنگفت ، سرمایه گذاری ضعیف و اشتباه انجام می دهند یا به صورت فاجعه آمیزی از نظر مالی ، دست از کسب و کار می کشند یا موفقیت شان را به شکل دیگری خراب می کنند. ولی مهم نیست؛ چون حالا این گروه ، خوشحال هستند. درست است؟ نه ، اشتباه می کنید. همه چیز حتی بدتر از قبل می شود؛ چون حالا آنها فقط عصبانی نیستند ، بلکه بی پول و عصبانی هستند. آنها از شر موارد اشتباهی خلاص شده اند!
به جای خشم ، از شر پول خلاص شده اند؛ یعنی میوه به جای ریشه. در همین حال موضوع اصلی که همیشه هم بوده است ، خشم بین آنها و والدین شان است. و تا وقتی مساله این خشم حل نشده است ، آنها هیچ وقت واقعا شاد یا آرام نخواهند بود؛ صرف نظر از این که پول دارند یا ندارند.
دلیل یا انگیزه شما برای کسب پول یا ایجاد موفقیت ، خیلی مهم است. اگر انگیزه تان برای کسب پول با موفقیت ، ریشه ای دلسرد کننده مثل ترس ، خشم یا نیاز به «اثبات» خودتان باشد ، پول هیچ وقت شادکامی را برایتان به ارمغان نخواهد آورد.
اصل ثروت :
اگر انگیزه تان برای کسب پول یا موفقیت ریشهای دلسرد کننده مثل ترس ، خشم یا نیاز به «ثبات» خودتان باشد ، پول هیچ وقت شادکامی را برایتان به ارمغان نخواهد آورد.
چرا؟ دلیلش این است که نمی توانید بر هیچ کدام از این چالش ها با پول غلبه کنید. مثلا ترس. در سمینارها از مخاطبان می پرسم ، «چند نفرشان ترس را به عنوان انگیزه اصلی خود برای موفقیت معرفی کرده اند؟» تعداد انگشت شماری دست شان را بالا می برند. ولی وقتی بعدش می پرسم ، «چند نفر از شما امنیت را به عنوان انگیزه اصلی خود برای موفقیت بیان کرده اند؟» تقریبا همه دست شان را بالا می برند. نکته را گرفتيد؟ امنیت و ترس هر دو با یک چیز تحریک می شوند. جست و جو برای امنیت به خاطر احساس ناامنی ست که ریشه در ترس دارد.
آیا پول بیشتر ، ترس را از بین خواهد برد؟

بنابراین آیا پول بیشتر ، ترس را از بین خواهد برد؟ شاید آرزویتان این باشد. ولی جواب ، مطلقا منفی ست. چرا؟ چون پول ریشه مشکل نیست؛ ترس است. بدتر از آن این که ترس فقط یک مشکل نیست ، یک عادت است. بنابراین پول بیشتر فقط نوع ترس را تغییر می دهد. وقتی بی پول می شویم ، به احتمال زیاد ترس مان این است که شاید هیچ وقت دوباره نتوانیم کارها را رو به راه کنیم یا پول به اندازه کافی نداشته باشیم. ولی وقتی کارها رو به راه می شود ، ترس مان این می شود که ، «اگر دوباره همه چیز را از دست بدهم ، چه بلایی سرم می آید؟» یا «همه چشم شان دنبال مال و اموال من است» یا مالیات نابودم می کند» خلاصه این که تا وقتی ریشه مساله ترس را پیدا و حلش نکنیم ، هیچ مقدار پول به ما کمک نخواهد کرد.
البته اگر انتخاب با ما باشد ، بیشتر ما ترجیح می دهیم نگران داشتن پول و از دست دادنش باشیم تا این که اصلا پولی در بساطمان نباشد ، ولی هیچ کدام شیوه خردمندانه ای برای زندگی نیست.
اثبات خود
همان طور که برای خیلی ها ترس موتور محرک برای رسیدن به موفقیت مالی ست ، انگیزه خیلی ها هم این است که خودشان را اثبات کنند. باید بدانید که هیچ مقدار پول نمی تواند به دیگران اثبات کند که شما به اندازه کافی خوب هستید. پول نمی تواند شخصیت شما را متفاوت از چیزی کند که از قبل بوده اید. باز هم شبیه به چیزی که در مورد ترس گفته شد ، موضوع «اجبار همیشگی به اثبات خودتان» به شیوه معمول زندگی تان تبدیل شده است. شما حتی متوجه نمی شوید که دارد شما را جلو می برد. از نگاه خودتان شما یک برنده ی بزرگ ، یک عنصر سختکوش و مصمم هستید و همه اینها صفات خوبی می شوند. تنها سوال این است که چرا؟ موتور اصلی پیش برنده همه این ها چیست؟
برای کسانی که محرکشان در زندگی اثبات این است که به اندازه کافی خوب هستند ، هیچ مقدار از پول نمی تواند درد این زخم درونی را تسکین دهد که باعث شده است همه چیز و همه کس در زندگی برای شان «کافی نباشد». هیچ مبلغی از پول یا هیچ چیز دیگری هیچ وقت برای این آدمها کافی نخواهد بود و همیشه احساس می کنند به اندازه کافی خوب نیستند.
همه چیز به خودتان بر می گردد …
باز هم همه چیز به خودتان بر می گردد. یادتان باشد که دنیای درونی تان منعکس کننده دنیای بیرونی شماست. اگر باورتان شده که هر چه دارید ، کافی نیست ، این باور را تایید می کنید و در واقعیت هم این طور می شود که هیچ چیز کافی نخواهد بود. از سوی دیگر اگر باور داشته باشید که برکت و فراوانی در زندگی تان وجود دارد ، این باور را تایید می کنید و در واقعیت هم این طور می شود که با وفور و فراوانی روبه رو می شوید. چرا؟ چون «کافی بودن» ریشه است و بعد از آن تبدیل به شیوه معمول زندگی تان می شود.
با قطع پیوند انگیزه کسب پول به خاطر خشم ، ترس و نیاز به اثبات خودتان می توانید پیوندهای جدیدی برای کسب درآمد از طریق هدف ، کمک و شادی به وجود آورید. به این ترتیب برای شاد بودن دیگر لازم نیست از شر پولتان خلاص شوید.
طغیان یا مخالفت با والدین همیشه یک مساله نیست. برعکس اگر شما یک شورشی بوده اید (که اغلب در مورد فرزند دوم اتفاق می افتد) و خانواده تان عادت های پولی فقیرانه ای داشته اند ، احتمالا خوب می شد که شما نقطه مقابل آنها باشید. از سوی دیگر اگر والدین تان موفق بودند و شما قرار بود در مقابل شان بایستید ، احتمالا دچار مشکلات عدیدهای مالی می شدید.
در هر صورت چیزی که مهم است تشخیص این نکته است که چگونه شیوه زندگی شما در ارتباط با پول ، شبیه یکی از والدین یا هر دو نفرشان است.
مراحل تغییر : مدل سازی
آگاهی :
شیوه های برخورد و عادات هر کدام از والدین تان در مورد پول و ثروت را در نظر بگیرید. حالا روی کاغذ بنویسید که کدام رفتارتان مطابق یا مخالف با رفتار هرکدام از آنهاست.
شناخت :
تاثیر این مدل سازی را روی زندگی مالی تان بنویسید.
تفکیک :
آیا می توانید تشخیص دهید که در پیش گرفتن این شیوه فقط تاثیر مواردی ست که یاد گرفته اید و بازتاب دهنده خود واقعی تان نیست؟ آیا متوجه اید که حالا حق انتخاب دارید که متفاوت باشید؟
واگویه :
دست تان را روی قلب تان بگذارید و بگویید…
چیزی که من در ارتباط با پول مدل سازی کرده بودم ، شیوه آنها بود. من راه خودم را می روم.
حالا سرتان را لمس کنید و بگویید…
من یک ذهن ثروتمند دارم!
عامل سوم : رویدادهای خاص

سومین روش مهمی که در آن ، ذهن ما شرطی می شود ، رویدادهای خاص است. وقتی جوان بودید در ارتباط با پول ، ثروت و ثروتمندان چه تجربه ای داشتید؟ این تجارب خیلی مهم اند؛ چون باورهایی یا حداقل توهماتی را که همین حالا با آنها زندگی می کنید ، شکل می دهند.
مثال زن پرستار
بگذارید برای شما یک مثال بزنم. زنی که پرستار اتاق عمل بود در سمینار «ذهن ثروتمند مشتاق» شرکت کرده بود. درآمد جسی عالی بود؛ ولی به نوعی همیشه کل پولش را خرج می کرد. وقتی کمی عمیق تر شدیم ، او خیلی واضح به یاد آورد که وقتی یازده ساله بود ، همراه با والدین و خواهرش به یک رستوران چینی رفتند. پدر و مادرش جروبحث تندی سر پول داشتند. پدرش ایستاد و در حالی که فریاد می زد ، مشتش را روی میز کوبید. او به یاد داشت که صورت پدرش اول قرمز و بعد ، کبود شد و بعد هم به خاطر حمله قلبی روی زمین افتاد. او در تیم شنای مدرسه بود و احیای قلبی ریوی را هم یاد گرفته بود؛ ولی هرچه تلاش کرد فایده ای نداشت. پدرش در آغوش او جان داد.
بنابراین از آن روز به بعد در ذهن جسی ، پول با درد پیوند داشت. پس جای تعجب نبود که در بزرگسالی سعی می کرد هرچه سریع تر از شر تمام پولش خلاص شود تا دردی هم نکشد. توجه به این نکته هم جالب است که او پرستار شد. چرا؟ آیا هنوز می خواست پدرش را نجات دهد؟
تجدید نظر در برنامه پولی پرستار
در طول آن دوره ، به جسی کمک کردیم تا برنامه پولی قدیمی اش را پیدا و در آن تجدید نظر کند. امروز او به شکل خوبی راه خودش را در آزادی مالی طی می کند. دیگر پرستار هم نیست. نه به این خاطر که از شغلش لذت نمی برد. بلکه فقط به این خاطر که شغل پرستاری را به دلیل اشتباهی انتخاب کرده بود. حالا برنامه ریز مالی ست و باز هم به مردم کمک می کند؛ ولی این بار تمام انرژی اش را متمرکز کرده تا بفهمد چگونه شیوه برنامه ریزی گذشته افراد در سراسر جنبه های زندگی مالی شان ریشه دوانده است.
یک نمونه دیگر …
بگذارید یک نمونه دیگر از یک رویداد خاص را خدمتتان عرض کنم که بیخ گوشم است. وقتی همسرم هشت ساله بود ، صدای زنگ ماشین بستنی فروشی را از پایین خیابان می شنود. به سمت مادرش می رود و درخواست سکه بیست و پنج سنتی می کند. مادرش جواب می دهد ، «شرمنده ، عزیزم ، من هیچ پولی ندارم. برو از پدرت بگیر. کل پول پیش اوست». بعد ، همسرم از پدرش سکه را می گیرد ، بستنی قیفی اش را می خرد و خوشحال و خندان برمی گردد.
چند هفته پشت سر هم این حادثه تکرار می شود. بنابراین همسرم در مورد پول چه می فهمد؟ اول این که این مردان هستند که همه پول ها در اختیارشان است. به همین خاطر بعد از ازدواج مان ، فکر می کنید او چه انتظاری از من داشت؟ درست است : پول. و من به شما می گویم که از من سکه بیست و پنج سنتی نمی خواست! به هرحال دیگر بزرگ شده بود.
زنان پول ندارند!
دوم این که متوجه شد زنان ، پول ندارند. اگر مادرش (که همه چیزش بود) ، پول نداشت ، او هم باید این طور باشد. برای تایید این شیوه به صورت ناخودآگاه ، خودش را از شر كل پولش خلاص می کرد. در انجام این کار هم کاملا دقیق بود. اگر به او صد دلار می دادید ، صددلار خرج می کرد. اگر دویست دلار می دادید ، دویست دلار خرج می کرد. اگر پانصددلار می دادید ، پانصددلار خرج می کرد و اگر هزاردلار می دادید ، هزاردلار خرج می کرد. بعدها با شرکت در یکی از دوره هایم همه چیز را در مورد هنر اهرمی کردن پول یاد گرفت. به او دوهزار دلار می دادم ، ده هزار دلار خرج می کرد! سعی کردم برایش توضیح دهم ، «نه عزیزم ، اهرمی کردن پول یعنی ما آن کسی هستیم که قرار است ده هزار دلار به دست آوریم ، نه این که خرج کنیم». تا حدی به نظر می رسید که درست تفهیم نشده است.
دو برداشت متفاوت
تنها چیزی که تا امروز به خاطرش جنگیده ایم ، پول بوده است. ازدواج ما ارزشش را داشت. چیزی که در آن لحظه متوجهش نبودیم ، این بود که برداشت هرکدام مان نسبت به پول با دیگری کاملا فرق داشت. به اعتقاد همسرم پول به معنای لذت فوری بود (همان طور که از بستنی اش لذت می برد). ولی من با این باور بزرگ شده بودم که پول باید جمع شود تا به عنوان ابزاری برای به وجود آوردن آزادی از آن استفاده شود.
تا جایی که به من مربوط بود ، هروقت همسرم پول خرج می کرد ، در واقع پول خرج نمی کرد ، بلکه آزادی ما در آینده را خرج می کرد. و تا آن جا که به او مربوط بود ، هر وقت که من پول نمیدادم و او از هزینه هایش عقب می ماند ، در واقع من لذت زندگی را از او گرفته بودم.
شکر خدا هرکدام مان یاد گرفتیم که چگونه در برنامه پولی مان تجدید نظر کنیم و مهم تر از همه این که یک برنامه پولی سوم به خصوص برای ارتباط دونفره مان به وجود آوریم.
داستان موفقیتدبورا چامیتوف از : دبورا چامیتوف به : تی. هارواکر موضوع : آزادی مالی هارو “امروز من هجده منبع درآمد غیرفعال دارم و دیگر نیازی به شغل ندارم. بله من ثروتمندم ، ولی مهم تر از همه این که زندگی ام غنی ، شاد و پر از خیروبرکت شده است! اما همیشه این طور نبود. اداره کردن پول برای من بار سنگینی محسوب می شد. به غریبه ها اعتماد کردم تا مدیریت مالی ام را به دست بگیرند؛ آن هم فقط به این خاطر که خودم نمی توانستم این کار را بکنم. تقریبا همه چیز را در آخرین سقوط بازار سهام از دست دادم و حتی وقتی متوجه شدم که دیگر خیلی دیر شده بود. از آن مهم تر این که عزت نفسم را از دست دادم. در حالی که از شدت ترس ، شرم و ناامیدی زمینگیر شده بودم ، از همه کس و همه چیز فاصله گرفتم. درست وقتی به طرف آموزه های ذهن ثروتمند کشیده شدم ، همچنان داشتم خودم را مجازات می کردم. در طول آن تعطیلات آخر هفته (با شرکت در سمینار ذهن ثروتمند) که متحول شدم ، قدرتم را پس گرفتم و کنترل سرنوشت مالی ام به دست خودم افتاد. با استقبال از واگویه های ثروت ، خودم را برای اشتباهات گذشته بخشیدم و واقعا به این باور رسیدم که من سزاوار آن هستم که ثروتمند باشم. و حالا من واقعا از مدیریت پولم لذت می برم! از نظر مالی آزاد هستم و می دانم که همیشه همین طور خواهم بود؛ چون یک ذهن ثروتمند دارم! متشکرم ، هارو… متشکرم.” |
سه معجزه در زندگی من
آیا همه آن چیزی که گفتیم واقعا کار می کند؟ بگذارید این طور بگویم؛ من شاهد سه معجزه در زندگی ام بوده ام :
- تولد دخترم.
- تولد پسرم.
- من و همسرم دیگر در مورد پول جنگ ودعوایی نداشتیم!
آمارها نشان می دهند که علت شماره یک شکست اغلب رابطه ها پول است. بزرگترین دلیل ، پشت جنگ مردم بر سر پول ، به خاطر خود پول نیست؛ بلکه به خاطر تضادی است که در برنامه های آنها وجود دارد. فرقی نمی کند چقدر پول دارید یا ندارید. اگر برنامه تان با برنامه فرد مقابل تان مطابقت نداشته باشد ، آن وقت باید منتظر چالش های بزرگ باشید. این شامل زوج های متاهل ، زوج های در شرف ازدواج ، روابط خانوادگی و حتی شرکای کسب و کار می شود. نکته کلیدی این است که درک کنید شما با برنامه سروکار دارید ، نه پول. وقتی برنامه پولی کسی را تشخیص دادید ، می توانید جوری با او تعامل کنید که به نفع هر دوتان باشد.
نقطه شروع

برای شروع باید بفهمید آیا احتمالا طرف مقابل ، پرونده های ذهنی پولی اش شبیه شماست یا نه. بعد ، به جای ناراحت شدن سعی کنید درکش کنید. تلاش کنید به بهترین شیوه بفهمید در عرصه پولی چه چیزی برایش مهم است و انگیزه ها و ترس هایش را شناسایی کنید. به این ترتیب به جای میوه با ریشه سروکار خواهید داشت و بهترین سعیتان را می توانید انجام دهید تا همه چیز را رو به راه کنید. در غیر این صورت مطلقا هیچ راهی وجود ندارد!
یکی از مهم ترین چیزهایی که بعد از تصمیم به حضور در سمینارهای ما یاد خواهید گرفت این است که چگونه برنامه پولی شریکتان (چه در زندگی ، چه در کسب و کار) را تشخیص دهید و در ضمن برنامه کاملا جدیدی برای هر دوتان به وجود آورید که کمکتان کند تا به عنوان دو شریک ، به آن چه واقعا دنبالش هستید ، برسید. این واقعا یک موهبت الهی ست که کسی بتواند این کار را انجام دهد ، چون یکی از بزرگترین ریشه های دردهای مردم را رفع می کند.
مراحل تغییر : رویدادهای خاص
این تمرینی ست که می توانید با شریک زندگی تان انجام دهید. بنشینید و در مورد تاریخچه ای گفت وگو کنید که هرکدامتان در مورد پول دارید و تبدیل به افکارتان شده است؛ آن چه در جوانی شنیده اید ، آن چه در خانواده تان مدل سازی کرده اید و هر نوع رویداد عاطفی که اتفاق افتاده است. در ضمن باید بفهمید از دید شریکتان پول واقعا به چه معنی ست. آیا به معنی لذت است یا به معنی آزادی یا امنیت یا منزلت اجتماعی؟ این کمکتان می کند تا برنامه پولی فعلی هرکس شناسایی شود و شاید به این طریق بتوانید کشف کنید که دلیل احتمالی توافق نداشتن تان در این عرصه چیست.
بعد ، روی آن چیزی متمرکز شوید که امروز می خواهید گفت و گو کنید؛ البته نه به عنوان یک فرد مستقل ، بلکه به عنوان شریک زندگی. با بحث و تبادل نظر در مورد اهداف کلی و نگرش تان نسبت به پول و موفقیت ، به توافق برسید. حالا فهرستی شامل این نگرش ها و اقداماتی که در موردش به توافق رسیده اید که زندگی بر اساس آن باشد ، تهیه کنید و آن را روی یک برگه کاغذ بنویسید. روی دیوار نصبش کنید و اگر مطلبی پیش آمد ، آرام ، بسیار آرام ، به همدیگر یادآوری کنید که هر دو کاملا بی طرف ، به دور از هیجان و خارج از دنیای محصور در برنامه های پولی قدیمی تان با هم چه تصمیمی گرفته بودید.
آگاهی :
یک رویداد عاطفی معین را که در جوانی در ارتباط با پول تجربه کرده اید ، در نظر بگیرید.
شناخت :
بنویسید که این حادثه به چه طریق روی زندگی مالی فعلی تان تاثیر گذاشته است.
تفکیک :
آیا می توانید تشخیص دهید که این شیوه فقط تاثیر آموزه های شماست و بازتاب دهنده خود واقعی تان نیست؟ می بینید که حالا حق انتخاب دارید متفاوت باشید؟
واگویه :
دست تان را روی قلب تان بگذارید و بگویید…
«من تجارب پولی دلسرد کننده در گذشته را کنار می گذارم و یک آینده جدید و ثروتمند می سازم.»
حالا سرتان را لمس کنید و بگویید..
«من یک ذهن ثروتمند دارم!»
پس برنامه پولی شما برای چه چیزی تنظیم شده است؟
حالا وقتش است که به یک سوال «میلیون دلاری» جواب بدهیم. برنامه فعلی پولی و موفقیت شما چیست و نتایج آن که ناخوداگاه متوجه شماست ،کدام اند؟ آیا برای مرفه بودن ، طبقه متوسط بودن یا بی پولی تنظیم شده است؟ آیا برنامه ریزی تان در جهتی بوده است که از نظر پولی دائم در تقلا باشید یا در راحتی سر کنید؟ آیا این طور تنظیم شده است که برای پول درآوردن سخت کار کنید یا یک نوع تعادل برقرار است؟
آیا به این صورت شرطی شده اید که درآمد ثابت و مداوم داشته باشید یا درآمد متغیر و گاه به گاه. این را می دانید که پول درآوردن وضعیت باثباتی ندارد؛ بعضی وقت ها آن را دارید و بعضی وقتها هم ندارید. همیشه این طور به نظر می رسد که انگار این نوسانات شدید ریشه در دنیای بیرون دارد. مثلا ، «من شغلی با حقوق مکفی پیدا کردم؛ ولی بعد از مدتی ، شرکت ورشکسته شد. بعد ، سراغ کسب و کار خودم رفتم و همه چیز رونق داشت ، ولی ناگهان بازار کساد شد. کسب و کار بعدی ام فوق العاده بود؛ ولی ناغافل شریکم کلاهم را برداشت و…». سعی نکنید خودتان را به آن راه بزنید ، این همان برنامه مالی شماست که دارد مثل ساعت کار می کند و خودش را در زندگی تان نشان می دهد.
برنامه شما برای داشتن درآمد بر اساس چه چیزی تنظیم شده؟
آیا برنامه شما برای داشتن درآمد بالا ، درآمد متوسط یا درآمد کم تنظیم شده است؟ آیا اصلا خبر دارید که ما برای مقادیر مشخصی از پول تنظیم شده ایم؟ آیا برنامه تان برای درآمدی معادل با بیست تا سی هزار دلار در سال تنظیم شده است؟ یا چهل تا شصت هزار دلار؟ یا هفتاد و پنج تا صد هزار دلار؟ یا صدوپنجاه تا دویست هزار دلار؟ یا دویست و پنجاه هزار دلار در سال یا بیشتر؟
داستان مرد شیک پوش
چند سال پیش ، یک شرکت کننده محترم که به طرز عجیبی بسیار شیک پوش بود ، در یکی از سمینارهای عصرانه دو ساعتیام حضور پیدا کرد. بعد از تمام شدن سمینار پیش من آمد و پرسید آیا دوره سه روزه ذهن ثروتمند می تواند کمکی به او کند؛ آن هم با توجه به این که او در آن وقت درآمدش پانصد هزار دلار در سال بود. پرسیدم چه مدت است که او این مقدار پول را در می آورد. جواب داد ، «به صورت مداوم تقریبا هفت سال است».
این همان چیزی بود که منتظر شنیدنش بودم. پس با شیطنت خاصی پرسیدم چرا دو میلیون دلار در سال درآمد ندارد. بعد ، گفتم این برنامه مختص کسانی ست که می خواهند به سقف کامل توان مالی شان برسند و از او خواستم فکر کند چرا در نیم میلیون دلار «گیر کرده است» ، تصمیم گرفت به برنامه بیاید.
یک سال بعد ، از او ایمیلی دریافت کردم که می گفت ، «برنامه باورنکردنی بود ، ولی من یک اشتباه کردم. برنامه پولی ام را از نو نوشتم ، ولی فقط به همان دو میلیون دلاری که صحبت کردیم ، بسنده کردم. الان به این نقطه رسیده ام ، پس می خواهم دوباره در دوره شرکت کنم تا برای ده میلیون دلار در سال آماده شوم» .
مبلغ موضوع مهمی نیست!
نکته ای که باید بگویم این است که مبلغ ، موضوع مهمی نیست. مهم این است که آیا شما به سقف کامل توان مالی تان رسیده اید یا نه. می دانم که خیلی از شما شاید بپرسید روی این کره خاکی چرا باید کسی به این مقدار پول احتیاج داشته باشد؟ اول این که این مقدار پول آن چنان هم حمایتگر ثروتمندیتان نیست؛ بلکه فقط نشانه اطمینان دهنده ای ست از این که می خواهید باز هم در برنامه پولیتان تجدیدنظر کنید و ارتقایش دهید. دوم ، علت اصلی که این شخص چنین ثروت هنگفتی می خواست ، حمایت از کارش به عنوان یک نیکو کار بزرگ در یک موسسه خیریه بود که هدفش کمک به قربانیان ایدز در آفریقاست. چه نشانه خوبی علیه این باور که می گوید ثروتمندان «حریص» اند!
جمع کردن یا خرج کردن؟
آیا شما برای جمع کردن پول برنامه ریزی شده اید یا خرج کردنش؟ آیا برای مدیریت صحیح پولتان برنامه ریزی شده اید یا حیف و میل کردنش؟ آیا برای سرمایه گذاری روی پروژه های موفق تنظیم شده اید یا ناموفق؟ شاید با تعجب بپرسید ، «واقعا این که من چطور از بازار سهام یا املاک و مستغلات کسب درآمد کنم ، بخشی از برنامه ناخودآگاه مالی ام خواهد بود؟» ، ساده است. چه کسی سهام یا دارایی را انتخاب می کند؟ شما. وقتی چیزی را می خرید ، چه کسی منتفع می شود؟ شما. وقتی چیزی را می فروشید ، چه کسی منتفع می شود؟ شما. من حدس می زنم شما هم جایی در این معادله دارید.
داستان لری
در سن دیه گو با فردی آشنایی دارم به نام لری. وقتی صحبت از پول درآوردن باشد ، لری مغناطیس عجیبی دارد : او همیشه یک برنامه اولیه با درآمد بالا پیش خودش دارد. ولی وقتی نوبت به سرمایه گذاری می رسد ، او یک افتضاح بوسه مرگ) (۲) به معنای واقعی کلمه است. هر چیزی را که بخرد ، به شدت افت می کند (لابد فکر می کنید پدرش هم همین مشکل را داشت؟ بله ، درست است!). با لری ارتباط نزدیکی دارم و هروقت می خواهم سرمایه گذاری کنم ، از او مشاوره می گیرم. پیشنهادهایش همیشه کامل است… یعنی کاملا اشتباه! هر چه پیشنهاد می کند ، من درست برعکسش عمل می کنم. من عاشق لری ام!
از طرف دیگر دقت کنید که بقیه افراد در ارتباط با چیزی که قبلا اسمش را «شاه میداس» گذاشتیم ، چگونه به نظر می رسند. دست به هر چیزی که می زنند ، طلا می شود. رویه های شاه میداس و بوسه مرگ هردو چیزی جز ظهور و بروز برنامه های پولی شما نیستند.
برنامه پولی شما تعیین کننده است
یک بار دیگر باید گفت که برنامه پولی شما تعیین کننده زندگی مالی و حتی زندگی شخصی شماست. اگر شما زنی هستید که برنامه پولیتان برای مقدار کم تنظیم شده است ، پس شانس ، شما را جذب مردی می کند که او هم مثل شماست. بنابراین شما می توانید در «کنج راحتی» مالی تان بمانید و برنامه تان را پیش ببرید. اگر شما مردی هستید که برنامه پولیتان برای مقدار کم تنظیم شده است ، پس شانس ، شما را جذب زنی خواهد کرد که ولخرج است و از شر تمام پولتان خودش را خلاص می کند ، بنابراین شما میتوانید در «گنج راحتی» مالیتان بمانید و برنامه تان را پیش ببرید.
اغلب مردم باورشان شده که موفقیت کسب و کارشان در وهله اول مرهون مهارت و دانش خودشان یا حداقل ، اشراف بر بازار است. متنفرم از این که مجبورم این خبر بد را به شما بدهم؛ ولی این طرزفکر مربوط به یک سرزمین خیالی ست و در واقع ، هیچ شانسی برای این طرزفکر وجود ندارد!
رابطه کسب و کار و برنامه پولی
این که کسب و کارتان چقدر خوب باشد ، نتیجه برنامه پولی شماست. شما همیشه دارید برنامه خودتان را تایید می کنید و جلو می برید. اگر برنامه تان به دست آوردن صدهزار دلار در سال باشد ، کسب و کارتان جوری پیش می رود که دقیقا صدهزار دلار در سال درآمد داشته باشید.
اگر فروشنده هستید و برنامه تان کسب پنجاه هزار دلار در سال است و در یک موقعیت خاص ، دست به فروش بزرگی می زنید که درآمدتان نودهزار دلار در سال می شود ، مطمئن باشید یا فروش لغو خواهد شد یا در غیر این صورت باید خودتان را برای یک سال پر از بدبختی و نکبت آماده کنید تا در نهایت به همان سطح مالی تنظیم شده در برنامه برگردید.
از آن طرف ، اگر برنامه تنظیمی تان کسب پنجاه هزار دلار در سال باشد و چند سالی از برنامه عقب ماندید ، اصلا نگران نباشید؛ چون مطمئنا به آن هدف خواهید رسید. شما ناگزیر از این کار هستید چون این قانون ناخودآگاه ذهن و پول است. مثلا شاید کسی در موقعیت گفته شده دارد با خیال راحت در خیابان راه می رود که ناگهان اتوبوس به او می زند و پایان سال دقیقا با پنجاه هزار دلار به خاطر خسارتی که از بیمه می گیرد ، تمام می شود! خیلی ساده است : این راه یا راه دیگر اگر عدد تنظیمی تان پنجاه هزار دلار در سال باشد ، بالاخره به آن دست پیدا خواهید کرد.
چگونه تشخیص دهیم برنامه پولی ما برای چه چیزی تنظیم شده؟
پس دوباره می پرسم چطور می شود فهمید که برنامه پولیتان برای چه چیزی تنظیم شده است؟ یکی از بدیهی ترین روش ها ، نگاه کردن به نتایج است. به حساب بانکی تان نگاه کنید. به درآمدتان نگاه کنید. به ارزش خالص دارایی هایتان نگاه کنید. به موفقیت سرمایه گذاری های تان نگاه کنید. به موفقیت کسب و کارتان نگاه کنید. ببینید که ولخرج هستید یا صرفه جو. آیا پولتان را خوب مدیریت می کنید؟ ثابت قدم هستید یا دمدمی مزاج؟ چقدر برای پولتان سخت کار می کنید؟ به آن بخش از روابطتان که مربوط به پول است ، نگاه کنید.
آیا پول درآوردن برای تان یک نوع جنگ است؛ با پول خیلی راحت به سراغ تان می آید؟ آیا صاحب کسب و کارید یا شاغل؟ آیا مدت های مدید در یک کسب و کاریا شغل باقی می مانید یا مدام از این شاخه به آن شاخه می پرید؟
برنامه پولی مانند ترموستات عمل می کند
برنامه تان مثل ترموستات عمل می کند. اگر دمای اتاق بیست و دو درجه سانتیگراد باشد و ترموستات هم روی بیست و دو درجه تنظیم شده باشد ، اوضاع خوب است. حالا نکته جالب این جاست؛ اگر پنجره باز بماند و هوای بیرون سرد باشد ، دمای اتاق پایین می آید و به پانزده درجه می رسد. خب ، ولی در نهایت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ترموستات وارد عمل می شود و دما دوباره بیست و دو درجه سانتیگراد خواهد شد.
در ضمن دوباره اگر پنجره باز بماند و هوای بیرون گرم باشد ، شاید دمای اتاق تا بیست و چهار درجه هم برسد. مطمئنا این امکان وجود دارد ، ولی در نهایت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ترموستات باز هم وارد عمل می شود و دما دوباره بیست ودو درجه سانتیگراد خواهد شد.
تنها راه برای تغییر دائمی دمای اتاق ، تنظیم مجدد دمای ترموستات است. به همین شیوه تنها راه برای تغییر «دائمی» سطح موفقیت مالی تان تنظیم مجدد ترموستات مالی ست که با عنوان برنامه پولی شناخته می شود.
اصل ثروت :
تنها راه برای تغییر دائمی دمای اتاق ، تنظیم مجدد دمای ترموستات است. به همین شیوه تنها راه برای تغییر «دائمی» سطح موفقیت مالی تان تنظیم مجدد ترموستات مالی ست که با عنوان برنامه پولی شناخته می شود.
شما می توانید همه چیز یا هر چیز دیگری را که می خواهید ، امتحان کنید. مثلا دانش تان در کسب و کار ، بازاریابی ، فروش ، مذاکره و مدیریت را ارتقا دهید. میتوانید متخصص املاک و مستغلات یا بازار سهام شوید. همه اینها «ابزارهای کارآمدی هستند. ولی در نهایت بدون جعبه ابزار» درونی که به اندازه کافی قوی باشد که برایتان مقادیر هنگفتی پول به دنبال داشته باشد ، تمام ابزارهای دنیای بیرونی برای شما بی فایده خواهد بود.
یک بار دیگر یک مساله ریاضی ساده : «درآمدتان فقط تا حدی رشد می کند که خودتان».
خوشبختانه یا متاسفانه برنامه پولی و موفقیت شما تا آخر عمر با شما باقی می ماند؛ مگر این که آن را بشناسید و تغییرش دهید.
اولین عنصر هر تغییری
یادتان باشد که اولین عنصر هر تغییری ، آگاهی ست. در احوال خودتان دقت کنید و آگاهانه افکار ، ترس ها ، باورها ، عادت ها ، اعمال و حتی بی عملیهای تان را از درون یک میکروسکوپ نگاه کنید. در خودتان کنکاش کنید.
اغلب ما بر این باوریم که زندگی ما بر اساس انتخاب های خودمان است. نه معمولا! حتی اگر خیلی هم ذهنی باز داشته باشیم ، شاید فقط چند انتخاب در طول یک روز معمولی انجام دهیم که بازتاب دهنده آگاهی و اطلاع ما در همان لحظه باشد. ولی در اغلب مواقع ما مثل روبات هستیم ، به صورت اتوماتیک راه می رویم و شرطی شدن در گذشته و عادت های قدیمی بر ما حکم میرانند. این همان آگاهی ست. آگاهی یعنی مشاهده افکار و اقدامات مان به صورتی که بر اثر انتخاب صحیح در لحظه فعلی زندگی کنیم ، نه برنامه ریزی انجام شده در گذشته.
اصل ثروت :
آگاهی یعنی مشاهده افکار و اقدامات مان به صورتی که بر اثر انتخاب صحیح در لحظه فعلی زندگی کنیم ، نه برنامه ریزی انجام شده در گذشته.
با رسیدن به آگاهی می توانیم به عنوان کسی زندگی کنیم که امروز هستیم؛ نه کسی که دیروز بودیم. به این ترتیب می توانیم برای هر وضعیتی جواب مناسبی داشته باشیم و از طیف گسترده مهارت ها و استعدادهای مان بهره برداری کنیم؛ نه این که به حوادث ، واکنش اشتباهی داشته باشیم که ناشی از ذهنیت ترس و ناامنی در گذشته است. وقتی به سلاح آگاهی مجهز باشید ، می توانید بفهمید برنامه ریزی تان در چه جهتی بوده است : برنامه ریزی صرفا همان اطلاعاتی ست که وقتی خیلی جوان بودید ، دریافت و باور کرده اید.
شما می توانید ببینید که این شرطی شدن ، خود شما نیستید؛ بلکه یاد گرفته اید این طور باشید. می توانید ببینید که شما شامل موارد «ثبت شده» نیستید بلکه خودتان ثبت کننده»ی موارد در زندگیتان هستید. شما «محتوای» درون لیوان نیستید ، خود «لیوان» هستید. نرم افزار نیستید ، سخت افزارید.
آیا ژنتیک نقش دارد؟

البته باید بگویم که ژنتیک و جنبه های روحی شاید نقش داشته باشند؛ ولی حجم عمده ای از آن چه شما را شکل می دهد ، ناشی از باورها و اطلاعات دیگران است. همان طور که قبلا گفتم ، باورها لزوما حق یا باطل و درست یا غلط نیستند ، بلکه جدای از اعتبارشان ، باورها نظراتی هستند که می چرخند و می چرخند و نسل اندر نسل منتقل می شوند تا در لوح ضمیرتان ثبت شوند. پس حالا که متوجه شدید؛ باید آگاهانه تصمیم بگیرید که از شر هر نوع باوريا شیوه زندگی که از کسب ثروت حمایت نمی کند ، خلاص شوید و آن را با آن چه که باید باشد ، جایگزین کنید.
ما در دوره های مان آموزش می دهیم که «هیچ نوع فکری بدون هزینه وارد سر شما نمی شود». هر فکری که دارید؛ چه در مورد سرمایه گذاری باشد ، چه در مورد هزینه کردن. این فکرهاست که با شما را به سمت خوشبختی و موفقیت سوق می دهد یا از آن دور می کند. این ها هستند که با شما را توانمند می کنند با توانمندی هایتان را از بین می برند. به همین خاطر ضروری ست که افکار و باورهایتان را عاقلانه انتخاب کنید.
معنا را شما تعیین می کنید …
باید تشخیص دهید که افکار و باورهایتان نمی گویند شما که هستید و لزوما به شما متصل نیستند. این شما هستید که اهمیت و معنای شان را تعیین می کنید. هیچ چیز معنایی ندارد ، جز آن چه شما برایش در نظر می گیرید.
یادتان می آید که در شروع این کتاب به شما پیشنهاد دادم حتی یک کلمه از حرف هایی را که می گویم ، باور نکنید؟ خب ، اگر از صمیم قلب می خواهید تکانی به زندگی تان بدهید ، یک کلمه از حرف هایی را که می گویید ، باور نکنید؛ و اگر می خواهید هرچه سریع تر به آگاهی واقعی برسید ، هر فکری را که در سر دارید ، باور نکنید.
در ضمن اگر مثل اغلب مردم عادت دارید به چیزی باور داشته باشید ، پس باید باورهای دلگرم کننده در جهت کسب ثروت را انتخاب کنید.
یادتان باشد افکار تبدیل به احساسات می شوند که آنها هم به نوبه خود تبدیل به اقدامات می شوند که به نوبه خود نتایج را رقم می زنند. شما باید مثل ثروتمندان فکر و عمل کنید تا به همان نتایجی برسید که آنها می رسند.
پس سوال این است : «ثروتمندان چگونه فکر و عمل می کنند؟»
این دقیقا همان چیزیست که شما در بخش دوم این کتاب کشف می کنید.
اگر می خواهید زندگی مالی تان را برای همیشه تغییر دهید ، آن را بخوانید!
واگویه :
دست تان را روی قلبتان بگذارید و بگویید…
من از بین افکارم فقط به آن هایی توجه می کنم که قدرتمندم می کنند.»
حالا سرتان را لمس کنید و بگویید…
من یک ذهن ثروتمند دارم!»
منابع :
کتاب اسرار ذهن ثروتمند
نوسینده : تی هارو اکر
ترجمه : مهدی نکوئی
گردآوری :
حسین شکرگزار
غیاث الدین مشایی