چگونه شاد باشیم

چگونه شاد باشیم
5
(3)

چگونه شاد باشیم

(یا حداقل از زندگی خود متنفر نباشیم)

شادی و خوشبختی چیزی نیست که به آن دست یابید یا مقصدی نیست که به آن برسید، بلکه خوشبختی چیزی است که در آن ساکن هستید. در این مقاله سه ​​راه، پیشنهاد شده است که می‌توانید این کار را همین الان شروع کنید.

فهرست مطالب

  1. داستان دو تراژدی
  2. احتمالاً نمی‌دانید چه چیزی شما را خوشحال می‌کند
  3. خوشبختی چیست و چه نیست
  4. چگونه شادتر باشیم

1 – داستان دو تراژدی

در ژوئن 1997، بیلی هارل، یک انباردار در خارج از هیوستون تگزاس، برنده لاتاری شد. جایزه 31 میلیون دلار بود. هارل عمیقاً مذهبی بود و تمام زندگی خود را برای تأمین مخارج همسرش باربارا جین و سه فرزندش تلاش کرده بود. به نظر می‌رسید که بخت‌آزمایی نتیجه‌ای بود که او و خانواده‌اش پس از یک عمر طولانی ایمان و فداکاری سزاوار آن بودند.

او در ماه جولای وارد آستین شد تا چکی به ارزش 1.24 میلیون دلار بگیرد که اولین چک از 25 چکی بود که در 25 سال آینده دریافت می‌کرد.

بیلی برای خودش مزرعه و اسب خرید. او پولش را خرج این کرد تا بچه‌هایش را به دانشگاه بفرستد. او برای اعضای خانواده‌اش خانه خرید. وی به کلیسای خود پول اهدا کرد و دو سال بعد، در ماه مه 1999، خودش را در اتاق‌خوابش حبس کرد، تفنگ ساچمه‌ای را روی سینه‌اش گذاشت و ماشه را فشار داد. یکی از افراد معتمد گفت که هارل ادعا کرده است: “برنده شدن در لاتاری بدترین اتفاقی است که برایش افتاده است.”


کریستوفر ریو در سال 1952 در خانواده‌ای ثروتمند در نیویورک به دنیا آمد. ریو بسیار خوش‌تیپ بود، زندگی بزرگسالی خود را بین مدارس آیوی لیگ در ایالات متحده و نوشیدن شراب و اسب‌سواری در سراسر اروپا تقسیم کرده بود. او یک بازیگر مشتاق بود و در سال 1978، به فرصت بزرگ زندگی خود رسید و نقش سوپرمن را در یک فیلم پرهزینه هالیوودی به دست آورد. او میلیون‌ها دلار درآمد کسب کرد و به یکی از شناخته‌شده‌ترین افراد مشهور جهان تبدیل شد.

ریو ثروت زیادی به دست آورد. او این ثروت را صرف خانه‌های خوب، ماشین‌های زیبا، مهمانی‌های مجلل و علاقه‌اش به اسب‌سواری کرد.

سپس در سال 1995، ریو از اسب افتاد و دو مهره در ستون فقراتش شکست. دیگر هرگز نتوانست به‌تنهایی راه برود.

ریو از اسب افتاد و دو مهره در ستون فقراتش شکست. دیگر هرگز نتوانست به‌تنهایی راه برود
ریو از اسب افتاد و دو مهره در ستون فقراتش شکست. دیگر هرگز نتوانست به‌تنهایی راه برود

ریو مدافع حقوق معلولان شد و بقیه عمر خود را صرف جمع آوری کمک‌های مالی برای تحقیقات درمورد نخاع کرد. او اولین حامی مشهور تحقیقات سلول‌های بنیادی بود. ریو بعداً ادعا کرد که تصادف و معلول شدنش به او کمک کرد “قدر زندگی را بیشتر بداند”. شوخی نبود او خاطرنشان کرد که “افراد توانمندتر از من فلج‌تر هستند” و یک‌بار گفت: “من می‌توانم بخندم. من می‌توانم دوست داشته باشم. من یک مرد بسیار خوش شانس هستم.”


به‌راحتی می‌توان از این داستان‌ها کمی فاصله گرفت و گفت: “آره، خوب، متوجه شدم. پول خوشبختی نمی‌آورد پس فقط به من بگو چه چیزی مرا خوشحال می‌کند! ” اما این نیز به طور کامل موضوع را توضیح نمی‌دهد.

بیایید همین حالا این مشکل را از سر راه برداریم: هیچ “فرمولی” برای شاد بودن وجود ندارد.

منظورم از فرمول این است که هیچ، “اگر X، Y، و یا Z را انجام دهید، خوشحال خواهید شد.” وجود ندارد.

به‌عنوان‌مثال، روانشناسان دریافته‌اند که ما در درک شادی خود و تخمین اینکه چه چیزی ما را خوشحال می‌کند یا نمی‌کند، بسیار بد هستیم (منبع). علاوه بر این، نظرسنجی های بین فرهنگی در مقیاس بزرگ نشان می دهد که با وجود شکاف درآمدی، بلایای طبیعی، جغرافیا ، فرهنگ و جنسیت، افراد کم و بیش همان میزان شادی را در همه جای دنیا گزارش می دهند (منبع). بنابراین اگر بلایای طبیعی، فرهنگ، جنسیت و درآمد پیش‌بینی‌کننده‌های قابل اعتمادی برای شادی ما نیستند، پس چه متغیرهایی این موضوع را توضیح می دهند؟

ولی چند اصل راهنما وجود دارد که از طریق آنها می‌توانیم یاد بگیریم که شادتر باشیم و در زندگی روزمره خود شادتر بمانیم. این موضوعی است که این راهنما در مورد آن است: آنچه می‌توانید در حال حاضر انجام دهید تا کیفیت کلی زندگی خود را بهبود بخشید. اگر مایلید آن را “راهنمای کمی و مداوم شادتر بودن” بنامید.

بنابراین، ابتدا باید در مورد اینکه خوشبختی در واقع چیست و شاید مهم‌تر از آن، چه چیزی نیست، صحبت کنیم.

2 – احتمالاً نمی‌دانید چه چیزی شما را خوشحال می‌کند

دان دریپر (Don Draper) در فیلم مشهور مردان دیوانه (Mad Men) در یکی از اپیزودهای پایانی سریال بیان کرد که تعریف شادی “لحظه قبل از اینکه به شادی بیشتری نیاز داشته باشی” است. همان قدر که این صحبت ممکن است بدبینانه به نظر برسد، اما زیرکی نهفته در این گفته در این است که ما به‌ندرت متوجه شادی خود می‌شویم درصورتی‌که در حال تجربه کردن آن هستیم و تنها زمانی متوجه کمبود آن می‌شویم که از بین برود.

تعریف شادی "لحظه قبل از اینکه به شادی بیشتری نیاز داشته باشی" است
تعریف شادی “لحظه قبل از اینکه به شادی بیشتری نیاز داشته باشی” است

در روان‌شناسی، مفهومی که دان دریپر از آن صحبت می‌کند، به‌عنوان بیزاری از دست دادن نامیده می‌شود، و بیان می‌کند که به طور متوسط، درد از دست دادن چیزی سه تا چهار برابر بیشتر از شادی ناشی از به دست آوردن آن است.

طبق مطالعات انجام شده توسط روانشناس دانیل کانمن، انسان‌ها به طور مداوم ارزش یا لذت چیزی را که ندارند دست بالا می‌گیرند و درد یا از دست دادن چیزی را که دارند دست‌کم بگیرید (منبع)

و نه‌تنها درد از دست دادن چیزی را بیشتر از لذت داشتن آن احساس می‌کنیم، بلکه بیزاری از دست دادن نیز برعکس عمل می‌کند. ما خوشبختی به دست آوردن چیزی را که لازم نیست خیلی بیشتر از درد ماندن بدون آن، تخمین می‌زنیم؛ بنابراین ما نه‌تنها درد تصادف ماشین مورد علاقه خود را به‌مراتب بیشتر از لذت خرید آن تجربه می‌کنیم، بلکه تخمین می‌زنیم که خرید یک ماشین جدید بسیار لذت‌بخش‌تر از درد تصادف با آن خواهد بود. به نظر می‌رسد ما در هر دو جهت اشتباه می‌کنیم و به هر دلیلی، مادر طبیعت این‌گونه ما را آفریده است و به نظر می‌رسد که بیزاری از دست دادن به طور تکاملی در ما برنامه‌ ریزی شده است.

اکنون، قبل از اینکه روز شما را خراب کنم (این یک راهنمای در مورد خوشبختی است)، واقعیت از دست دادن درس مهمی در درون خود نهفته دارد. درسی بسیار کاربردی برای اینکه چگونه زندگی خود را هدایت و رهبری کنیم و در نتیجه چقدر خوشحال باشیم:

ما برای اینکه بدانیم چه چیزی ما را خوشحال یا ناراحت می‌کند، قاضی بسیار بدی هستیم.”

در واقع، ما نه‌تنها در پیش بینی چیزهایی که در آینده ما را خوشحال یا ناراحت می‌کنند وحشتناک هستیم، بلکه تحقیقات دن گیلبرت روانشناس هاروارد بارها نشان داده است که ما در به‌خاطر سپردن آنچه در گذشته ما را خوشحال یا ناراحت کرده است هم بسیار بد عمل می‌کنیم.

به‌عنوان‌مثال، در یک مطالعه، آنها از حامیان دو نامزد ریاست‌جمهوری (جرج دبلیو بوش و ال گور) پرسیدند که در صورت پیروزی یا شکست نامزدشان چقدر خوشحال یا ناراضی خواهند بود (منبع). سپس یک ماه بعد، پس از پیروزی بوش، آنها برگشتند و از مردم پرسیدند که چقدر از نتیجه کار خوشحال یا ناراضی هستند. حامیان بوش کمتر از آنچه که انتظار داشتند مشتاق بودند و حامیان ال گور کمتر از آنچه انتظار داشتند ناراحت بودند.

اما نکته مهم اینجاست:

پنج ماه بعد، روان‌شناسان از همان افراد پرسیدند که پس از پیروزی بوش چقدر خوشحال یا ناراحت شده‌اند، نتیجه این بود که در کل مردم درباره احساس واقعی خود در آن زمان (یعنی 5 ماه بعد) اغراق می‌کردند.

اغراق در احساسات
اغراق در احساسات

حامیان بوش به یاد داشتند که بیشتر از گذشته‌شان خوشحال بودند و حامیان گور به یاد داشتند که بیشتر از گذشته‌شان ناراحت بودند. به نظر می‌رسد که تخمین‌های ما از میزان خوشحالی یا ناشاد بودنمان هر چه از زمان حال دورتر می‌شود بیشتر و بیشتر اغراق آمیز می‌شود.

این بدان معناست که سفر خانوادگی وحشتناکی که در کودکی از آن متنفر بودیم، احتمالاً آن‌طور که فکر می‌کردیم بد نبوده است، و برنده شدن در آن تورنمنت گلف که برای آن سخت تمرین کرده بودیم، در واقع آن‌طور که انتظار داریم لذت‌بخش نبوده است.

این با تجربه شخصی من مطابقت دارد. زمانی که شکست خوردم و در تقلا بودم، 12 تا 16 ساعت در روز کار می‌کردم تا کسب‌وکارم را راه‌اندازی کنم تا بتوانم به دور دنیا سفر کنم، تصور می‌کردم که اگر این کار را انجام دهم، خوشحال خواهم شد و البته (پس از تحقق رویایم)، من از سفر به دور دنیا در چند سال گذشته بسیار خوشحال بودم. اما انبوهی از مشکلات و مشقت‌ها در این مورد وجود داشت که وقتی به دنبال رؤیاهایم بودم نمی‌توانستم آن‌ها را بفهمم: موانع زبانی، تفاوت‌های فرهنگی، مشکل در یافتن دوستان جدید، استرس‌های اقتصادی ضعیف، از دست دادن چمدان، مشکلات ویزا، بیماری‌های عجیب‌وغریب، و دربه‌دری.

در آن زمان، تنها چیزی که تصور می‌کردم این بود که در یک ساحل یا در یک مهمانی بودم و ذهنم تصور می‌کرد که همه چیزهای دیگر مثل آب خوردن اتفاق می‌افتد. نه این‌گونه نیست. عالی است، اما آسان نیست …

در همین حال، وقتی به مردم می‌گفتم که چگونه سال‌ها سرم را در لپ‌تاپ خود برده بودم تا به این نقطه برسم، آنها را وحشت‌زده می‌کردم – شانزده ساعت در روز، بدون پول، جنگیدن برای هر مشتری که می‌توانستم پیدا کنم، زندگی با مادرم … وحشتناک به نظر می‌رسد و من صادقانه به یاد دارم که اوضاع خیلی بد بود. اما حقیقت این است که وقتی واقعاً به آن فکر می‌کنم، آن‌قدرها هم بد نبود. من عاشق کاری بودم که انجام می‌دادم. من مشتاق این تجارت بودم. خیلی چیزها یاد گرفتم و مستقل بودم و به‌تنهایی تلاش می‌کردم. سخت و استرس‌زا بود، اما درعین‌حال هیجان‌انگیز و نشاط‌آور نیز بود.

درحالی‌که روانشناسان به طور مداوم این تأثیر را هنگام قضاوت درباره شاد بودن دریافته‌اند، آنها همچنین از دیگران پرسیده‌اند که آیا شادی در نهایت یک تجربه انسانی متفاوت است یا خیر.

پاسخ کوتاه: این‌طور نیست.

به طور متوسط، وقتی یک سال بعد همان متغیرها در مورد شادی، اندازه‌گیری شد، افرادی که در لاتاری برنده شده بودند، از افرادی که فلج شده بودند یا افرادی که نه برنده لاتاری بودند و نه فلج بودند، خوشحال‌تر نبودند (منبع). جالب است که اکثریت قریب به اتفاق دوقلوهای به‌هم‌چسبیده با سرهای چسبیده به یکدیگر از بدو تولد از انجام عمل جراحی برای جدا کردن سر خودداری می‌کنند. آنها خوشحال هستند که این‌گونه هستند.

3 – شادی چیست و چه نیست

شادی چیست و چه نیست
شادی چیست و چه نیست

شادی، مانند سایر احساسات، چیزی نیست که به دست می‌آورید، بلکه چیزی است که در آن زندگی می‌کنید. وقتی عصبانی هستید و آچار سوکتی را به سمت بچه‌های همسایه پرتاب می‌کنید، از حالت عصبانیت خود، آگاه نیستید. شما با خود فکر نمی‌کنید، “آیا بالاخره عصبانی هستم؟ آیا این کار درستی است که انجام می‌دهم؟” نه، شما در آن لحظه در خشم خود زندگی می‌کنید. خشم در درون تو است و سپس از بین می‌رود.

همان‌طور که یک فرد با اعتماد به نفس تعجب نمی‌کند که چرا اعتماد به نفس دارد، یک فرد شاد نیز تعجب نمی‌کند که آیا خوشحال است یا خیر.

آنچه که این حالت نشان می‌دهد این است که شادی به‌خودی‌خود به دست نمی‌آید، بلکه شادی عارضه جانبی مجموعه‌ای خاص از تجارب مداوم زندگی است.

امروزه این موضوع خیلی مخدوش شده است، به‌خصوص که شادی این روزها به‌عنوان یک هدف یا محصول به‌خودی‌خود به بازار عرضه می‌شود. X را بخر و خوشحال باش. Y را یاد بگیرید و شاد باشید. اما شما نمی‌توانید شادی را بخرید و نمی‌توانید به خوشبختی برسید. شادی فقط هست و زمانی شاد هستید که سایر بخش‌های زندگی خود را مرتب و منظم کنید.

پس بیایید ابتدا ببینیم خوشبختی چه چیزی نیست.

خوشبختی لذت نیست

وقتی اکثر مردم به دنبال خوشبختی هستند، در واقع به دنبال لذت هستند: غذای خوب، رابطه جنسی بیشتر، زمان بیشتر برای دیدن تلویزیون و فیلم، ماشین جدید، مهمانی با دوستان، ماساژ کامل بدن، کاهش وزن 10 پوندی، محبوب شدن بیشتر و غیره.

اما درحالی‌که لذت عالی است، با شادی یکسان نیست. لذت ممکن است با شادی مرتبط باشد، اما باعث آن نمی‌شود. از هر کسی که به مواد مخدر معتاد است، بپرسید که چگونه به دنبال لذت بردن بوده است. از زناکاری که خانواده‌اش را متلاشی کرده و فرزندانش را از دست داده بپرسید که آیا لذت در نهایت او را خوشحال کرده است؟

لذت یک ابرقهرمان دروغین است. تحقیقات نشان می‌دهد افرادی که انرژی خود را بر روی لذت‌های مادی و سطحی متمرکز می‌کنند، در درازمدت مضطرب‌تر، از نظر عاطفی بی‌ثبات‌ترند و کمتر خوشحال می‌شوند (منبع). لذت سطحی‌ترین شکل رضایت از زندگی و در نتیجه آسان‌ترین شکل از آن است.

لذت چیزی است که به ما به فروخته می‌شود و لذت چیزی است که ما خود با آن تثبیت می‌کنیم. این چیزی است که ما برای بی حس کردن و پرت کردن حواس خود استفاده می‌کنیم. اما لذت، اگرچه لازم است، کافی نیست. چیزهای دیگری هم باید وجود داشته باشد.

شادی مستلزم کاهش توقعات نیست

شادی مستلزم کاهش توقعات نیست
شادی مستلزم کاهش توقعات نیست

یک روایت اخیراً رایج این است که مردم دائماً ناراضی می‌شوند زیرا همه ما خودشیفته هستیم، و در حین بزرگ شدن به ما گفته می‌شد که ما مانند دانه‌های برف منحصر به فردی هستیم که می‌خواهیم دنیا را تغییر دهیم و اینستاگرام دائماً به ما می‌گوید که زندگی دیگران چقدر شگفت‌انگیز است، اما زندگی خودمان اصلاً این‌طور نیست، بنابراین همه ما احساس بی‌معنی بودن می‌کنیم و تعجب می‌کنیم که کجای کار اشتباه بوده است. اوه، و همه اینها تا سن 23 سالگی اتفاق می‌افتد.

اما نه این‌گونه هم نیست. کمی بیشتر از این به مردم اعتبار بدهید.

به‌عنوان‌مثال، یکی از دوستان من یک کسب و کار با ریسک بالا راه اندازی کرد. او بیشتر پس انداز خود را در تلاش برای راه انداری آن خرج کرد و شکست خورد. امروز، او بیشتر از همیشه به‌خاطر تجربه‌اش خوشحال است. این به او درس‌های زیادی در مورد آنچه در زندگی می‌خواست و نمی‌خواست داد و در نهایت او را به شغل فعلی‌اش رساند که بسیار آن را دوست دارد. او می‌تواند به گذشته نگاه کند و به این موضوع افتخار کند که برای چیزی که می‌خواسته تلاش کرده است، زیرا در غیر این صورت، همیشه از خود می‌پرسید: “چه می‌شد اگر؟” و این موضوع او را ناراضی‌تر از هر شکستی می‌کرد که تابه‌حال تجربه کرده بود.

ناتوانی در برآورده کردن انتظاراتمان در تقابل با شادی نیست، و من استدلال می‌کنم که توانایی شکست خوردن و قدردانی از تجربه شکست، در واقع یک اصل اساسی برای شاد بودن است.

اگر فکر می‌کردید که می‌خواهید 100000 دلار درآمد داشته باشید تا فوراً یک پورشه بخرید، در آن صورت معیارهای موفقیت شما منحرف و سطحی بوده‌اند. شما لذت خود را با خوشبختی اشتباه گرفته بودید و صدای دردناک واقعیت که در گوش شما می‌پیچد یکی از بهترین درس‌هایی خواهد بود که زندگی به شما خواهد آموخت.

استدلال “انتظارات کمتر” قربانی همان طرز فکر قدیمی می‌شود: اینکه شادی از عوامل بیرونی ناشی می‌شود. به‌عبارت‌دیگر، اگر فکر می‌کنید که کاهش انتظارات شما آستانه آنچه شما را خوشحال می‌کند پایین می‌آورد، هنوز شادی را ناشی از عوامل تاثیرگذار خارجی می‌بینید.

به همین خاطر، من می‌گویم انتظارات خود را افزایش دهید. فرایند زندگی خود را با فهرستی به طول یک مایل طولانی کنید و به فرصت بی‌نهایتی که به شما داده شده لبخند بزنید. استانداردهای مسخره‌ای برای خود ایجاد کنید و سپس از شکست‌های اجتناب‌ناپذیر لذت ببرید و از آن بیاموزید. زندگی کنید و اجازه دهید زمین ترک بخورد و سنگ‌ها در اطراف شما فرو بریزند زیرا این‌گونه است که چیزی شگفت‌انگیز از میان شکاف‌ها رشد می‌کند.

شادی مساوی مثبت نگری نیست

شادی مساوی مثبت نگری نیست
شادی مساوی مثبت نگری نیست

به‌احتمال زیاد شخصی را می‌شناسید که بدون توجه به شرایط یا موقعیت، همیشه به طرز دیوانه‌کننده‌ای شاد به نظر می‌رسد. به‌احتمال زیاد این یکی از ناکارآمدترین افرادی است که می‌شناسید. انکار احساسات منفی منجر به احساسات منفی عمیق‌تر و طولانی‌تر و اختلال عملکرد عاطفی می‌شود.

این یک واقعیت ساده است: اتفاقات بدی رخ می‌دهد. همه چیز اشتباه پیش می‌رود. مردم ما را ناراحت می‌کنند. اشتباهاتی رخ می‌دهد و احساسات منفی ایجاد می‌شود و این خوب است. احساسات منفی برای حفظ ستون‌های پایدار شادی در زندگی ضروری و لازم هستند.

ترفند مقابله با احساسات منفی این است که:

1 – آنها را به شیوه‌ای قابل‌قبول و سالم از نظر اجتماعی بیان کنید

2 – آنها را به‌گونه‌ای بیان کنید که با ارزش‌های شما همسو باشد.

مثال ساده: یکی از ارزش‌های من این است که به دنبال عدم خشونت باشم؛ بنابراین وقتی از دست کسی عصبانی می‌شوم، آن عصبانیت را ابراز می‌کنم، اما این نکته را نیز در نظر می‌گیرم که به‌صورت او مشت نزنم.

افراد زیادی وجود دارند که با ایدئولوژی “همیشه مثبت باش” موافق هستند. باید از این افراد به همان اندازه که فکر می‌کنید با چیز خطرناکی برخورد کرده‌اید، دوری کرد. اگر معیار خوشبختی شما این است که همیشه احساس خوبی داشته باشید، بدون اهمیت دادن به اینکه در اطرافتان چه می‌گذرد حتماً مشکلی وجود دارد و شما نیاز به بررسی مجدد واقعیات دارید.

من فکر می‌کنم بخشی از جذابیت مثبت گرایی وسواس‌گونه، به دلیل روشی است که ما با آن بازاریابی می‌کنیم. من فکر می‌کنم بخشی از آن به این دلیل است که به طور مداوم در معرض افراد شاد و خندان در تلویزیون قرار می‌گیریم. همچنین من فکر می‌کنم بخشی از آن از اینجا نشئت می‌گیرد که برخی از افراد در صنعت خودیاری می‌خواهند شما همیشه احساس کنید که مشکلی در شما وجود دارد.

یا شاید به این دلیل است که ما تنبل هستیم و مانند هر چیز دیگری، نتیجه را می‌خواهیم بدون اینکه واقعاً کار سختی برای به دست آوردن آن انجام دهیم.

4 – چگونه شادتر باشیم

تحقیقات نشان می‌دهد که حدود 50 درصد از دلایل اصلی شادی ما ژنتیکی است (منبع). این امر همچنین می‌تواند وراثت‌پذیری مربوط به افسردگی، اعتیاد، و ویژگی‌های شخصیتی منفی مانند روان رنجوری و عدم رضایت را توضیح دهد.

تحقیقات نشان می‌دهد که حدود 50 درصد از دلایل اصلی شادی ما ژنتیکی است
تحقیقات نشان می‌دهد که حدود 50 درصد از دلایل اصلی شادی ما ژنتیکی است

خبر خوب این است که هنوز 50 درصد از شادی ما وجود دارد که ما روی آن کنترل داریم و به نظر من، تقریباً هیچ یک از ما آن 50 درصد از شادی پایه خود را به حداکثر نمی‌رسانیم.

بهترین راه برای فکر کردن در مورد این موضوع این تمثیل است:

زندگی مانند رانندگی با یک ماشین است. مقاصد متعددی وجود دارد که می‌توانیم برای رسیدن به آنها رانندگی کنیم، برخی از آنها خوشایند و برخی از آنها ناخوشایند هستند. برخی از آنها ثروت ساز و هیجان‌انگیز و برخی از آنها فقرآور و وحشتناک هستند. همه تصور می‌کنند که خوشبختی آنها باتوجه‌به مقصدی که به سمت آن رانندگی می‌کنند تعیین می‌شود. در واقع، ما آن‌قدر به این موضوع اعتقاد پیدا کرده‌ایم که بیشتر عمر خود را صرف رانندگی به بهترین مقصد ممکن و رسیدن به آنجا در سریع‌ترین زمان ممکن، ترجیحاً سریع‌تر از هر کس دیگری می‌کنیم.

اما تحقیقات نشان می‌دهد که جایی که برای رسیدن به آن رانندگی می‌کنیم در درازمدت ما را خوشحال نمی‌کند (همان‌طور که سیستم ایمنی روانی ما به ما نشان داد).

در واقع، آنچه شادی ما را افزایش می‌دهد این است که چقدر کنترلی را که بر رانندگی خود داریم احساس می‌کنیم (منبع).

افرادی که احساس می‌کنند کنترل چندانی بر جایی که می‌روند ندارند، بدون توجه به مقاصد و تجربیاتی که در طول مسیر دارند، سطح پایینی از شادی را تجربه می‌کنند. درصورتی‌که افرادی که احساس می‌کنند کنترل کاملی بر جایی که می‌روند دارند، بدون در نظر گرفتن کیفیت مقصدی که به آنجا می‌روند، سطح بالایی از شادی را تجربه می‌کنند.

شما می‌توانید ثروتمند و مشهور باشید، هر آنچه را که همیشه می‌خواستید، داشته باشید، اما اگر احساس کنید که کنترلی روی آن ندارید، مثل این است که احساس کنید چیزی که لیاقتش را نداشته‌اید، به دست آورده‌اید. در این صورت بدبخت خواهید شد. تابه‌حال فکر کرده‌اید که چرا بسیاری از افراد مشهور و میلیونر معتاد می‌شوند یا حتی خود را می‌کشند؟

شما می‌توانید از طبقه متوسط باشید، دارایی‌های کمی داشته باشید، شغل بدی داشته باشید، اما اگر احساس می‌کنید کنترل زندگی و سرنوشت خود را در دست دارید، خوشحال خواهید بود. مطمئناً در زندگی خود با چنین افرادی برخورد کرده‌اید (اگرنه، از یک کشور جهان سوم بازدید کنید؛ از خوشحالی بسیاری از مردم شگفت‌زده خواهید شد).

بنابراین ترفندی که باید به کار برد این است که یاد بگیریم چگونه کنترل بیشتری بر زندگی خود داشته باشیم، تا احساس کنیم کنترل بیشتری بر اینکه در نهایت به کجا می‌رسیم و چگونه به آنجا می‌رسیم، داشته باشیم.

چگونه این کار را انجام دهیم؟ چند راه وجود دارد:

1 – مسئولیت همه چیز در زندگی خود را بپذیرید

مسئولیت همه چیز در زندگی خود را بپذیرید
مسئولیت همه چیز در زندگی خود را بپذیرید

مسئولیت هر اتفاقی که در زندگی شما رخ می‌دهد بر عهده شماست. ممکن است شما واقعاً و به طور کامل مسئول یک اتفاق نباشید، اما همیشه مسئول نحوه پاسخگویی به آن هستید. این بدان معناست که مسئولیت رئیس روانی ای که با شما بد رفتار می‌کند، ماشین شما که مدام خراب می‌شود و … را بپذیرید.

اتفاقات خوب و بد برای همه ما می‌افتد. چیزی که هر یک از ما را متمایز می‌کند این است که چگونه از اتفاقاتی که برایمان می‌افتد استفاده می‌کنیم. برخی از افراد در خانواده‌های مرفهی بزرگ می‌شوند که همه چیز در اختیارشان گذاشته شده است و در نهایت بیشتر زندگی‌شان بدبخت و تنها می‌مانند. افراد دیگر در محله‌های پایین شهر با صدای شلیک گلوله بزرگ می‌شوند و به‌سختی می‌توانند غذا بخورند و تبدیل به یکی از شادترین و موفق‌ترین افراد روی کره زمین می‌شوند. تفاوت در چیست؟

شما نمی‌توانید شرایط خود را تغییر دهید تا زمانی که باور نکنید که می‌توانید آنها را کنترل کنید و شما نمی‌توانید شرایط خود را کنترل کنید تا زمانی که تصمیم نگیرید مسئولیت آنها را به عهده بگیرید. این بدان معناست که درمانگری که با شما بد رفتار کرده است مسئولیتش با شماست. شغلی که از دست دادید مسئولیتش با شماست. قبض‌های پزشکی که نمی‌توانید پرداخت کنید، مسئولیتش متوجه شماست.

در برخورد با هر یک از این موارد از خود نپرسید “چرا این اتفاق برای من افتاد؟” اما در عوض بپرسید که “من قرار است در مورد آن چه‌کار کنم؟”

2 – یک عادت قوی از شجاعت در خود ایجاد کنید

به‌احتمال زیاد چیزهای زیادی در زندگی شما وجود دارد که می‌خواهید آنها را دنبال کنید یا انجام دهید اما انجام آنها شما را می‌ترسانند یا باعث می‌شوند که اضطراب زیادی را تجربه کنید. این می‌تواند چیزی به‌سادگی نزدیک شدن به دختر خوشگلی در کلاس اقتصاد در دانشگاه باشد یا به پیچیدگی ایجاد تغییری زندگی مانند ترک شغل فعلی‌تان و راه اندازی کسب و کار خودتان باشد.

واقعیت این است که هرچه شجاعت کمتری داشته باشید، کمتر قادر خواهید بود عملی را انجام دهید، و در این صورت احساس کنترل کمتری بر زندگی خود خواهید داشت و بنابراین سطح پایه شادی شما پایین‌تر خواهد آمد.

3 – تعیین اهداف کوچک و دست یافتنی و موفقیت در رسیدن به آنها

تعیین اهداف کوچک و دست یافتنی و موفقیت در رسیدن به آنها
تعیین اهداف کوچک و دست یافتنی و موفقیت در رسیدن به آنها

اکثر مردم وقتی می‌خواهند در زندگی خود تغییری ایجاد کنند، سعی می‌کنند در یک لحظه چندین تغییر اساسی ایجاد کنند. آنها تصمیم می‌گیرند که از فردا، 10 پوند در 30 روز از وزن کم کنند، یا چهار ساعت در روز بر روی ایده کسب و کار جدید خود کار کنند، یا سه ساعت در روز برای مدرسه درس بخوانند.

این تغییرات برای مدتی دوام می‌آورند، اما ازآنجایی‌که این تغییرات شدید هستند و قدرت اراده (که یک منبع محدود است) را کاهش می‌دهند، اکثریت قریب به اتفاق مردم به عادت‌های اهمال کارانه قبلی خود بازمی‌گردند و نه‌تنها به عقب برمی‌گردند، بلکه این واقعیت که تسلیم شده‌اند به ذهن ناخودآگاه آنها پیامی می‌فرستد: “شما شکست خوردید. تو یک شکست‌خورده‌ای شما نمی‌توانید آن را انجام دهید. تو کنترلی بر خود نداری.” این پیام اعتماد به نفس و عزت نفس را کاهش می‌دهد و این احتمال آن را کاهش می‌دهد که فرد اراده یا عزم کافی برای رسیدن به هدف بعدی که تعیین کرده است را داشته باشد.

در عوض، با اهداف کوچک و به‌راحتی قابل دستیابی شروع کنید. به‌جای اینکه در یک ماه 10 پوند وزن کم کنید، خود را به چالش بکشید که در یک هفته سه بار به باشگاه بروید و هیچ دسری نخورید. این یک هدف آسان و دست یافتنی است.

هنگامی که به آن هدف دست پیدا کردید، به ناخودآگاه خود این پیام را ارسال خواهید کرد: “من این کار را کردم. من یک آدم موفق هستم من بر روی خودم کنترل دارم.” این باعث افزایش عزت نفس، اعتماد به نفس شما، افزایش اراده و باور به خودتان برای هدف بعدی می‌شود و در نتیجه احساس بهتری نسبت به خودتان خواهید داشت.

4 – اتکا به اعتبارسنجی خارجی را به حداقل برسانید

اعتبار سنجی خارجی ایده‌ای است که من در وب‌سایت خود در مورد آن زیاد صحبت می‌کنم. این بسیار مهم است، به‌ویژه در فرهنگ آمریکایی. اعتبار سنجی خارجی به دنبال گرفتن تأییدیه یا تشویق از طرف افراد یا اشیاء خارج از خودتان است.

نمونه‌هایی از اعتبار سنجی خارجی عبارت‌اند از:

افرادی که شما را از نظر فیزیکی جذاب می‌دانند، افرادی که فکر می‌کنند ثروتمند یا موفق هستید، دستاوردهای رقابتی، همیشه حق با شماست و غیره.

اعتبار سنجی خارجی مربوط به ظواهر است. مربوط به این است که دیگران در مورد شما چه فکر می‌کنند. یا در مورد چگونگی ظاهر شدن شما در جامعه است. فرهنگ غربی فشار زیادی بر ما وارد می‌کند تا موفق، خوش‌تیپ و محبوب به نظر برسیم. در نتیجه، ما را مجبور می‌کند که به دنبال به دست آوردن تأییدیه خارجی زیادی از دیگران باشیم.

اعتبار سنجی داخلی از تعیین و دستیابی به اهداف و رعایت استانداردهایی که برای خود تعیین می‌کنید، حاصل می‌شود همچنین اعتبار سنجی داخلی یک منبع بی‌نهایت است و چیزی است که شما روی آن کنترل دارید همچنین اعتبار سنجی درونی باعث افزایش عزت نفس و شادی پایه می‌شود. اعتبار سنجی خارجی یک مسکن موقتی است. مانند اثر یک داروی تقویتی، برای یک لحظه احساس خوبی دارد و سپس تمام می‌شود و اغلب باعث می‌شود پس از برطرف‌شدن اثر آن، احساس بدتری داشته باشید.

بسیاری از چیزها در زندگی بسته به طرز فکر و دیدگاه شما می‌توانند اعتبار بیرونی و درونی را برای شما به ارمغان بیاورند. 

به عنوان‌مثال:

شاید برای خود هدفی تعیین کرده باشید که بتوانید تا پایان سال یک خانه جدید بخرید. شما از این هدف به‌عنوان معیاری برای قضاوت در مورد عملکرد خود استفاده می‌کنید و در فرایند رسیدن به آن هدف، اهداف کوچک‌تری را تعیین می‌کنید و با گذشت سال به آن‌ها می‌رسید. این کار نیاز به اراده و تلاش زیادی دارد و البته این اعتبار داخلی را ایجاد می‌کند. ولی، هنگامی که خانه جدید را به‌خاطر جمع کردن همه دوستانتان و موفق جلوه دادن خود بخواهید، آنگاه اعتبار خارجی با آن همراه می‌شود.

این که آیا شما به سمت اعتبار سنجی داخلی یا خارجی جهت گیری می‌کنید، یک سوال مهم در ارتباط با انگیزه شما است. به‌عنوان‌مثال، آیا برای خانه جدید کار می‌کنید تا بتوانید دوستان خود را تحت تأثیر قرار دهید؟ یا برای رسیدن به آن تلاش می‌کنید زیرا این هدف ارزشمندی است که فکر می‌کنید زندگی شما را بهتر می‌کند؟

5 – دیدگاه و چشم اندازی فراتر از خودتان را پرورش دهید

دیدگاه و چشم اندازی فراتر از خودتان را پرورش دهید
دیدگاه و چشم اندازی فراتر از خودتان را پرورش دهید

برای تمایز بین اعتبار سنجی داخلی و خارجی نیاز به دیدگاهی درست و صداقت با خود داریم. همه ما به طور خودکار تمایل داریم فکر کنیم کاری که انجام می‌دهیم درست است. به همین دلیل است که ما آن کار را انجام می‌دهیم. تعداد کمی از ما می‌ایستیم و انگیزه‌ها یا اهداف خود را زیر سوال می‌بریم. حتی کمتر کسی این صداقت را دارد که بگوید: “صبر کنید، من به دلایل درست برای آن خانه جدید کار نمی‌کنم. احتمالاً انجام این کار من را خوشحال‌تر نخواهد کرد.”

این نیاز به تلاش زیاد و تفکری سطح بالاتر دارد، چیزی که اکثر مردم به آن عادت ندارند. اما مطالعات نشان می‌دهد افرادی که می‌توانند دیدگاه‌های خارج از خود را در تفکر خود ادغام کنند، شادتر هستند و در شاد بودنشان هم نوسان کمتری دارند.

راه‌های زیادی برای توسعه این تفکر و دیدگاه وجود دارد. مدیتیشن می‌تواند کمک‌کننده باشد. یا کارهایی مانند نوع‌دوستی و نیکوکاری (منبع). در واقع، یک مطالعه مدرسه بازرگانی هاروارد نشان داد که اهدای پول به خیریه باعث خوشحالی مردم می‌شود بدون توجه به کشورشان و اینکه چقدر پول داده‌اند یا حتی چرا آن را داده‌اند (منبع).

برای مثال:

شخصی که برای خواهرش هدیه‌ای می‌خرد، همان میزان خوشحالی را تجربه می‌کند که مقدار متفاوتی از پول به یک فرد بی‌خانمان بدهد. این تئوری می‌گوید که در واقع چیزی که ما را خوشحال می‌کند را از دست نمی‌دهیم – داشتن دیدگاهی از خارج نسبت به خودمان است که این کار را می‌کند.

تحقیقات نشان می‌دهد که داشتن یک دفترچه یادداشت، و نوشتن آنچه در زندگی برای داشتن آنها سپاسگزار هستیم، منجر به سطوح بالاتری از شادی می‌شوند. دلیل گرفتن چنین نتیجه‌ای این است که این اعمال ما را مجبور می‌کنند که دیدگاهی وسیع‌تری به خارج از خودمان داشته باشیم و خواسته‌های سطحی خود را ضعیف‌تر کنیم.

اقدام دیگری که به اعتقاد من منجر به سطح پایه بالاتری از شادی می‌شود، دست کشیدن از بسیاری از دارایی‌ها است. بیزاری از دست دادن به ما می‌آموزد که ارزش چیزهایی که نداریم را از ارزش چیزهایی را که داریم بیشتر ارزیابی می‌کنیم. نتیجه جمع آوری و احتکار چیزهای بیشتری است که ما را آن‌قدر که فکر می‌کنیم خوشحال نمی‌کند. هر چه بیشتر داشته باشیم، بیشتر می‌خواهیم.

منبع:

 markmanson.net

ترجمه و اقتباس:

حسین شکرگزار

غیاث‌الدین مشایی

چگونه شاد باشیم

لینک دانلود فایل PDF

میانگین امتیاز 5 / 5. تعداد آرا: 3

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *