ارزش های شخصی: چگونه بفهمیم واقعاً چه کسی هستیم؟
مقدمه
مهمترین ارزشهای شخصی شما چیست؟ آیا واقعاً برای کاری که میکنید ارزش قائل هستید یا به خودتان دروغ میگویید؟ به طور خلاصه شما کی هستید؟
در چند سال گذشته، من ایدهای برای یک مقاله خودیاری طنز به نام “رازهای بهره وری آدولف هیتلر” داشتم. این مقاله شامل تمام ترفندهای محبوب خودیاری: اهداف، تجارب، برنامههای صبحگاهی، بود. تنها فرقش این بود که از طریق سوء استفادههای هیتلر بیان شده بود.
هیتلر هر روز ساعت 5 صبح، روز خود را با یک دور سریع یوگا و پنج دقیقه یادداشت روزانه شروع میکند. با این استراتژیها، او میتواند ذهن خود را روی اهداف بسیار جاهطلبانهاش متمرکز کند.
هیتلر در 20 سالگی هدف زندگی خود را در یک سالن آبجوفروشی کشف کرد و از آن زمان به طور بیوقفه آن را دنبال کرد، بنابراین زندگی خود را با شور و اشتیاق برانگیخت و به میلیونها نفر دیگر مانند خودش الهام بخشید.
آدولف یک گیاهخوار سختگیر است و باید مطمئن شود که در برنامه شلوغ نسلکشی و سلطه بر جهان خود، زمانی را برای کشف جنبه خلاقانهاش پیدا میکند: او هر هفته چند ساعت را برای گوش دادن به اپرا و نقاشی مناظر مورد علاقهاش اختصاص میداد.

میدانستم که مقاله برایم بسیار مفرح و خندهدار خواهد بود. اما در نهایت، به دلایل روشن و واضح، هرگز جرئت نوشتن مطلب را به دست نیاوردم.
من آنقدر در کار نوشتن و مطبوعات بودهام تا بدانم:
الف) یکسری از مردم آزرده میشوند و خودشان را به طور کامل وقف خراب کردن هفته من با ایمیلهای مزاحم و فریادهای رسانههای اجتماعی میکنند.
ب) طنز در فکر یکسری مردم واقعیت جلوه میکند و آنها فکر میکردند که من واقعاً یک نازی بودهام.
ج) یک نشریه افتضاح در جایی تیتر میزد، “نویسنده پرفروش خود را بهعنوان یک نئونازی راستگرا معرفی کرد” یا چیزهای چرندی مانند اینها و کار من تمام میشد.
بنابراین، من هرگز مقاله را ننوشتم. میتوانید مرا ترسو صدا کنید، اما مقاله نانوشته میماند.
این کمی مرا آزار میدهد، زیرا فکر میکنم طعنه پردازی در مورد بهرهوری و تأثیر باورنکردنی هیتلر کاملاً مظهر نکتهای است که مدتها در مورد دنیای خودیاری گفتهام: دستیابی به موفقیت در زندگی به اندازه تعریف ما از موفقیت مهم نیست. اگر تعریف ما از موفقیت وحشتناک باشد – مثلاً تسلط بر جهان و کشتار میلیونها نفر – پس سختتر کار کردن، تعیین و دستیابی به اهداف، و نظم دادن به ذهنهایمان، همه تبدیل به چیزهای بدی میشوند.
اگر اخلاقیات غیرانسانی و شرمآور هیتلر را بر روی کاغذ حذف کنید، او یکی از موفقترین افراد خودساخته در تاریخ جهان است. او در عرض دو دهه از یک هنرمند شکستخورده به فرماندهی کل کشور آلمان و قدرتمندترین ارتش جهان تبدیل شد. وی میلیونها نفر را بسیج کرد و به آنها الهام بخشید. او خستگیناپذیر و زیرک بود و بهشدت روی اهدافش متمرکز بود. او مسلماً بهاندازه هرکسی که تابهحال زندگی کرده است، بر تاریخ جهان تأثیر گذاشته است.
اما همه این کارها و بهظاهر موفقیتها به سمت اهداف جنونآمیز و مخرب پیش رفت و دهها میلیون نفر به دلیل ارزشهای نادرست و کثیف او به طرز وحشتناکی جان باختند.
تعریف ارزشهای شخصی
ارزشهای شخصی معیارهایی هستند که بهوسیله آنها تعیین میکنیم یک زندگی موفق و معنادار چیست.

وقتی کسی میگوید: “من میخواهم خوب باشم”، این تعریف از “خوب بودن” بازتابی از ارزشی است که او برایش اهمیت قائل است. برخی “خوب بودن” را به منزله دستیابی به پول خواهند دانست. دیگران آن را به منزله تشکیل خانواده میدانند. دیگران آن را بهعنوان داشتن تجربیات هیجانانگیز زیاد توصیف میکنند. هر چه که هست، این ارزشهای شخصی ماست که تعیین کننده است.
بنابراین، شما نمیتوانید بدون صحبت از ارزشها، از خودسازی صحبت کنید. فقط “رشد” و “آدم بهتر” شدن کافی نیست. شما باید تعریف کنید که چه کسی بهتر است. شما باید تصمیم بگیرید که در کدام جهت میخواهید رشد کنید. چون اگر این کار را نکنید، ممکن است مانند همه افراد دیگری که این کار را نمیکنند دچار آشفتگی درونی شوید.
بسیاری از مردم این را درک نمیکنند. بسیاری از مردم به شکل وسواسگونهای بر همیشه شاد بودن و احساس خوب داشتن، تمرکز میکنند، غافل از اینکه اگر ارزشهایشان بد باشد، احساس خوب، بیشتر از اینکه به آنها کمک کند به آنها آسیب میزند. اگر بزرگترین ارزش شما در جهان این است که مورفین را از طریق تزریق به بدن خود وارد کنید تا احساس شادی کنید، خوب، این احساس بهتر زندگی شما را بدتر میکند.
وقتی کتابم را نوشتم، “هنر ظریف لعنت نکردن”، تقریباً کل کتاب واقعاً فقط یک راهکار زیرکانه بود تا مردم را وادار کنم تا درباره ارزشهایشان با وضوح بیشتری فکر کنند. میلیونها کتاب خودیاری وجود دارد که به شما میآموزد چگونه به اهداف خود دست پیدا کنید، اما تعداد کمی از آنها واقعاً سؤال میکنند که در وهله اول چه اهدافی را باید داشته باشید. هدف من این بود که کتابی بنویسم که این کار را انجام دهد.
در کتاب، من عمداً از عمیق شدن بیش از حد در مورد ارزشهای خوب یا بد پرهیز کردم (اینکه چگونه به نظر میرسند، و چرا کار میکنند یا کار نمیکنند) تا حدی به این دلیل که نمیخواستم ارزشهای خودم را به خواننده منتقل کنم. بههرحال، تمام هدف ارزشهای شما این است که خودتان آنها را بپذیرید، نه به این دلیل که یکی از دوستانتان با یک جلد کتاب نارنجی رنگ نفرتانگیز به شما گفته است. اما اگر صادق باشم، در تعریف ارزشها نیز خیلی متبحر نبودم، زیرا نوشتن درباره آن، کار فوقالعاده دشواری است.

بنابراین، این مقاله تلاش من برای انجام این کار است. در مورد ارزشها صحبت میکنیم و نه فقط آنچه هستند، بلکه چرا هستند. چرا بعضی چیزها را مهم میدانیم، پیامدهای آنها چه اهمیت دارند و چگونه میتوانیم چیزهایی را که مهم میدانیم پیدا کنیم و تغییر دهیم. موضوع سادهای نیست، بیایید ادامه دهیم.
فهرست مطالب
- شما کاری را انجام میدهید که برایش ارزش قائل هستید
- شما همان چیزی هستید که برایش ارزش قائل هستید
- چرا برخی از ارزشها بهتر از ارزشهای دیگر هستند؟
- ارزشهای خود را تعریف کنید و خودتان را پیدا کنید
- اختراع مجدد خود
- زندگی خوب
1 – شما کاری را انجام میدهید که برایش ارزش قائل هستید
هر لحظه از هر روز، چه متوجه شوید یا نه، تصمیم میگیرید که چگونه وقت خود را صرف کنید، به چه چیزی توجه کنید و انرژی خود را به کجا هدایت کنید.
در حال حاضر، شما خواندن این مقاله را انتخاب کردهاید. تعداد بینهایتی از کارها وجود دارد که میتوانید انجام دهید، اما در حال حاضر، شما اینجا هستید. شاید در یک دقیقه تصمیم بگیرید که باید ادرار کنید. یا شاید کسی به شما پیامک میزند و شما دیگر ادامه مطلب را نمیخوانید. وقتی این چیزها اتفاق میافتد، یک تصمیم ساده و پر ارزش میگیرید: تلفن (یا توالت) برای شما از این مقاله ارزشمندتر است و رفتار شما از این ارزش گذاری پیروی میکند.
“ ارزشهای ما دائماً در روشی که برای رفتار کردن انتخاب میکنیم منعکس میشوند.”

این نکته بسیار مهم است، زیرا همه ما چیزهای کمی داریم که فکر میکنیم و میگوییم برای آنها ارزش قائل هستیم، اما هرگز با اعمال خود از آنها حمایت نمیکنیم. من میتوانم به مردم (و خودم) بگویم تا زمانی که وضعیت محیط زیست بهبود نیابد به تغییرات آب و هوایی اهمیت میدهم، اما اگر روزهایم را با یک خودروی شاسی بلند با سوخت فسیلی در اطراف رانندگی کنم، آنوقت رفتارها و اعمال من داستان دیگری را بیان میکنند.
اعمال دروغ نمیگویند. ما معتقدیم که میخواهیم آن شغل را به دست آوریم، اما زمانی که فشار وارد میشود، همیشه از اینکه کسی با ما تماس نگرفته و دوباره به انجام بازیهای ویدئوییمان پناه ببریم، احساس آرامش میکنیم. ما به دوست دخترمان میگوییم که واقعاً میخواهیم او را ببینیم، اما لحظهای که دوستان پسرمان تماس میگیرند، به نظر میرسد برنامهمان به طور جادویی مانند عصای موسی که دریای سرخ را از هم میشکافت، تغییر میکند.
قطع ارتباط با ارزش عالی (بزرگ)
بسیاری از ما ارزشهایی را بیان میکنیم که آرزو میکنیم بهعنوان راهی برای سرپوش گذاشتن بر ارزشهایی که واقعاً داریم، از آنها استفاده کنیم. بهاینترتیب، آرزو اغلب میتواند به شکل دیگری از اجتناب تبدیل شود. بهجای اینکه با کسی که واقعاً هستیم روبرو شویم، خودمان را در چیزی که میخواهیم به آن تبدیل شویم، گم میکنیم.
بهعبارتدیگر: ما به خودمان دروغ میگوییم زیرا برخی از ارزشهای خود را دوست نداریم و بنابراین بخشی از خود را دوست نداریم. ما نمیخواهیم بپذیریم که ارزشهای خاصی داریم و آرزو میکنیم که ایکاش ارزشهای دیگری هم داشتیم، و این ناهماهنگی بین ادراک خود و واقعیت است که معمولاً ما را درگیر انواع مشکلات میکند.
دلیلش این است که ارزشهای ما بسط و توسعه خودمان هستند. آنها هستند که ما را تعریف میکنند. وقتی برای چیزی یا کسی که برایش ارزش قائل هستید اتفاق خوبی میافتد، احساس خوبی دارید. وقتی مادرتان یک ماشین جدید میگیرد یا شوهرتان افزایش حقوق یا ترفیع میگیرد یا تیم ورزشی مورد علاقهتان قهرمانی را به دست میآورد، احساس خوبی دارید، انگار این اتفاقات برای خودتان افتاده است.
برعکس این نیز صادق است. اگر برای چیزی ارزش قائل نباشید، وقتی اتفاق بدی برای آن اتفاق بیفتد احساس خوبی خواهید داشت. پس از کشته شدن اسامه بن لادن، مردم با تشویق به خیابانها آمدند. مردم در خارج از زندانی که قاتل زنجیرهای تد باندی در آن اعدام شد، مهمانی برپا کردند. نابودی کسی که بهعنوان شر تلقی میشود، مانند یک پیروزی اخلاقی بزرگ در قلب میلیونها نفر احساس میشود.

بنابراین، وقتی ارتباط ما با ارزشهای خودمان قطع میشود (ما برای تمام روز بازیهای ویدئویی انجام میدهیم، اما معتقدیم که برای جاهطلبی و سختکوشی ارزش قائل هستیم) در واقع رابطه باورها و ایدههای ما با اعمال و احساسات ما قطع میشوند و برای پر کردن این قطع ارتباط، هم در مورد خودمان و هم در مورد جهان دچار توهم میشویم.
2 – شما همان چیزی هستید که برایشان ارزش قائل هستید
همه ما داستان یک فرد تحصیلکرده و طبقه متوسط با یک شغل آبرومندانه که یک “ترس” کوچک دارد و تصمیم میگیرد یک هفته یا ده روز (یا ده ماه) وقت بگذارد و تمام ارتباط خود را با دنیای بیرون قطع کند، به سمت قسمتی دورافتاده از کره زمین برود و به “پیدا کردن خود” بپردازد را میدانیم.
اشکالی ندارد، شاید زمانی این فرد شما بودهاید. میدانم که در گذشته من بودم.
در اینجا منظور مردم از زمانی که میگویند باید “خود را پیدا کنند” چیست: در حال یافتن ارزشهای جدید هستند. هویت ما یعنی چیزی که بهعنوان “خود” درک کرده و میفهمیم، مجموعه همه چیزهایی است که برای ما ارزش محسوب میشوند؛ بنابراین وقتی فرار میکنید تا جایی تنها باشید، کاری که واقعاً انجام میدهید فرار کردن بهمنظور ارزیابی مجدد ارزشهای خود است.
معمولاً مکانیسم انجام این کار به شرح زیر است:
- شما فشار و یا استرس زیادی را در زندگی روزمره خود تجربه میکنید.
- به دلیل فشار و یا استرس ذکر شده، احساس میکنید که کنترل مسیر زندگی خود را ازدستدادهاید. شما نمیدانید چه کاری انجام میدهید یا چرا آن را انجام میدهید. احساس میکنید که دیگر خواستهها یا تصمیمات شما مهم نیست. شاید بخواهید موهیتو بنوشید و بانجو بازی کنید، اما نیازهای شدید مدرسه، شغل، خانواده یا شریک زندگیتان باعث میشود که احساس کنید نمیتوانید این خواستهها را برآورده کنید.
- این همان “خود” است که احساس میکنید “ازدستدادهاید”. این حس به شما دست میدهد که دیگر شما کسی نیستید که کشتی وجودتان را هدایت میکند. در عوض، شما توسط باد مسئولیتهایتان در دریای زندگی به این سو و آن سو میروید.
-
با دور کردن خود از این فشارها و یا عوامل استرسزا، میتوانید حس کنترل خود را بازیابی کنید. شما یکبار دیگر بدون دخالت یک میلیون فشار خارجی، مسئولیت زندگی روزمره خود را بر عهده میگیرید.
- نهتنها این، بلکه با جدا شدن از نیروهای متلاطم زندگی روزمره خود، میتوانید از دور به آن نیروها نگاه کنید و دیدگاهی پیدا کنید که آیا واقعاً این نوع زندگی را میخواهید. آیا این شما هستید؟ این چیزی است که شما به آن اهمیت میدهید؟ در واقع، شما تصمیمات و اولویتهای خود را زیر سوال میبرید.
- شما تصمیم میگیرید که چند چیز وجود دارد که میخواهید تغییر دهید. چیزهایی وجود دارد که فکر میکنید بیش از حد به آنها اهمیت میدهید و میخواهید آنها را متوقف کنید. چیزهای دیگری وجود دارد که فکر میکنید باید بیشتر به آنها اهمیت دهید و به خود قول میدهید که آنها را اولویت بندی کنید. شما اکنون در حال ساختن “خود جدید” هستید.
- سپس عهد میکنید که به “دنیای واقعی” بازگردید و اولویتهای جدید خود را انجام دهید و “خود جدید” خود باشید.

کل این فرایند چه در یک جزیره منزوی، یک کشتی تفریحی، در جنگل یا در یک سمینار خودیاری پر سر و صدا انجام شود، اساساً فقط یک گریز برای تنظیم ارزشهای شخصی است.
شما میروید تا دیدگاهی در مورد آنچه در زندگی شما برایتان مهم است، آنچه باید مهمتر باشد، آنچه که کمتر اهمیت دارد، دریافت کنید و سپس (در حالت ایدئال) برگردید و به آن ادامه دهید. با بازگشت و تغییر اولویتهایتان، ارزشهایتان را تغییر میدهید و بهعنوان “یک فرد جدید” برمیگردید.
ارزشها مؤلفه اساسی ساختار روانی و هویت ما هستند. ما با آنچه در زندگی خود مهم میدانیم، تعریف میشویم. ما با اولویتهایمان تعریف میشویم. اگر پول بیش از هر چیزی مهم باشد، آنوقت مشخص خواهد شد که ما چه کسی هستیم و اگر در مورد خودمان احساس بدی داشته باشیم و باور داشته باشیم که لیاقت عشق، موفقیت یا صمیمیت را نداریم، آنگاه این موضوع نیز از طریق اعمال، گفتار و تصمیمهایمان، واقعیت ما را به دیگران نشان خواهند داد.
هر تغییری در خود، تغییری در پیکربندی ارزشهای ماست. هنگامی که اتفاق غمانگیزی رخ میدهد، ما را ویران میکند، زیرا نهتنها احساس غم و اندوه میکنیم، بلکه به این دلیل که چیزی را که برایمان ارزشمند بوده ازدستدادهایم و وقتی بهاندازه کافی از چیزهایی که برایمان ارزش دارند از دست میدهیم، شروع به زیر سوال بردن ارزش خود زندگی میکنیم. ما برای شریکمان ارزش قائل بودیم و اکنون او رفته است و این ما را خرد میکند. این موضوع که ما کی هستیم، ارزش ما بهعنوان یک انسان و آنچه در مورد جهان میدانیم را زیر سوال میبرد. این ما را وارد یک بحران وجودی، یک بحران هویت میکند، زیرا دیگر نمیدانیم چه چیزی را باور کنیم، احساس کنیم یا انجام دهیم.
این تغییر در ترکیب هویت برای رویدادهای مثبت نیز صادق است. هنگامی که اتفاقی باورنکردنی رخ میدهد، ما فقط لذت بردن یا دستیابی به یک هدف را تجربه نمیکنیم، بلکه در ارزش گذاری برای خودمان نیز دچار تغییر میشویم و خود را ارزشمندتر و شایستهتر میبینیم. معنای جدیدی به جهان ما اضافه میشود. زندگی ما با شدت بیشتری به حرکت در میآید و این همان چیزی است که بسیار قدرتمند است.
3 – چرا برخی از ارزشهای شخصی بهتر از بقیه ارزشها هستند؟
قبل از اینکه دقیقاً به چگونگی تعریف و (در صورت لزوم) تغییر ارزشهای شخصی خود بپردازیم، بیایید در مورد این که کدام ارزشها سالم و کدام ارزشها مضر هستند صحبت کنیم.

من در کتابم، هنر ظریف عدم تقلب، ارزشهای خوب و بد را به شکل زیر تعریف کردم:
ارزشهای خوب عبارتاند از:
- مبتنی بر شواهد
- سازنده
- قابل کنترل
ارزشهای بد عبارتاند از:
- مبتنی بر احساسات
- مخرب
- غیر قابل کنترل
ارزشهای مبتنی بر شواهد در مقابل ارزشهای مبتنی بر احساسات
اگر در طول پنج سال گذشته به این وبسایت توجه کرده باشید، یک موضوع ثابت را مشاهده خواهید کرد: تکیه بیش از حد به احساسات در بهترین حالت عدم اعتماد ایجاد کرده و در بدترین حالت آسیبزا است (منبع). بدون اینکه حتی متوجه شوید.
تحقیقات روانشناختی نشان میدهد که اکثر ما، بیشتر اوقات، تصمیماتی که میگیریم از طریق احساساتمان کنترل میشود تا بر اساس دانش یا اطلاعات (منبع). تحقیقات روانشناختی همچنین به ما نشان میدهد که احساسات ما عموماً خودمحور هستند، مایلند از مزایای بلندمدت برای دستاوردهای کوتاهمدت چشم پوشی کنند و اغلب تحریفشده و یا هذیانی هستند(منبع).
افرادی که زندگی خود را بر اساس احساس خود پیش میبرند، همیشه خود را روی تردمیل میبینند و دائماً به موارد بیشتر، بیشتر و بیشتر نیاز دارند و تنها راه برای پایین آمدن از این تردمیل این است که تصمیم بگیرید که چیزی بیشتر از احساساتشان مهم است به این معنی که یک علت، یک هدف یا یک شخص ارزش دارد که گهگاه بهخاطر آن صدمه ببیند.
این “علت” اغلب همان چیزی است که ما از آن بهعنوان “هدف” خود یاد میکنیم و یافتن آن یکی از مهمترین تلاشهایی است که میتوانیم برای افزایش سلامت و رفاه خود انجام دهیم. اما هدف ما را نباید صرفاً از طریق آنچه احساسمان را خوب میکند جستجو کنیم. باید این هدف مورد توجه و استدلال قرار گیرد. ما باید شواهدی را برای حمایت از آن جمعآوری کنیم. در غیر این صورت، ما زندگی خود را صرف تعقیب یک سراب خواهیم کرد.
ارزشهای سازنده در مقابل ارزشهای مخرب
این یکی ساده به نظر میرسد، اما اگر بهاندازه کافی به آن فکر کنید، سیستم مغز شما را به هم میزند.
ما نمیخواهیم برای چیزهایی که به خود یا دیگران آسیب میزند، ارزش قائل شویم. ما میخواهیم برای چیزهایی ارزش قائل شویم که خود و دیگران را بهبود میبخشد.
اکنون، تعیین اینکه چه چیزی واقعاً باعث رشد میشود و چه چیزی واقعاً به ما آسیب میزند، میتواند پیچیده شود. شکستن بافت ماهیچهها در باشگاه از نظر فنی به بدن شما آسیب میرساند، اما باعث رشد شما نیز میشود. مصرف MDMA (اکستازی، قرص اکس) در برخی شرایط واقعاً میتواند رشد عاطفی شما را افزایش دهد (منبع)، اما اگر هر آخر هفته از آن استفاده کنید تا خود را بیحس کنید، احتمالاً بیشتر آسیب عاطفی ایجاد میکند تا مفید واقع شود.

یک خط مبهم بین رشد و آسیب وجود دارد و اغلب بهصورت دو روی یک سکه ظاهر میشوند. به همین دلیل است که آنچه شما برای آن ارزش قائل هستید اغلب بهاندازه دلیل ارزش گذاری شما مهم نیست. اگر برای هنرهای رزمی ارزش قائل هستید زیرا از آسیب رساندن به مردم لذت میبرید، این ارزش بدی است. اما اگر برای آن ارزش قائل هستید زیرا در ارتش هستید و میخواهید یاد بگیرید که از خود و دیگران محافظت کنید، این ارزش خوبی است. تمرین یکسان، ولی ارزشهای متفاوت. در نهایت، این نیت است که در تصمیم گیری در مورد اینکه ترازو به چه سمتی پایین بیاید، بیشترین اهمیت را دارد.
ارزشهای قابل کنترل در مقابل ارزشهای غیر قابل کنترل
وقتی برای چیزهایی که خارج از کنترل شما هستند ارزش قائل میشوید، اساساً زندگی خود را به آن چیز واگذار میکنید.
کلاسیکترین مثال این موضوع پول است. بله، شما روی مقدار پولی که به دست میآورید کنترل دارید، اما کنترل کامل ندارید. اقتصادها فرو میریزند، شرکتها از بین میروند، کل حرفهها توسط فناوری خودکار نابود میشوند. اگر هر کاری که انجام میدهید بهخاطر پول باشد، و سپس فاجعهای رخ دهد و تمام آن پول توسط صورتحسابهای بیمارستان از دست برود، خیلی بیشتر از یکی از عزیزانتان از دست خواهید داد، زیرا هدف درک شده خود برای زندگی را نیز از دست خواهید داد.
پول ارزش بدی است زیرا همیشه نمیتوانید آن را کنترل کنید. خلاقیت یا سختکوشی یا اخلاق کاری قوی، ارزشهای خوبی هستند، زیرا میتوانید آنها را کنترل کنید و خوب انجام دادن آنها در نهایت بهعنوان یک نتیجه جانبی باعث ایجاد درآمد میشود.
ما به ارزشهایی نیاز داریم که بتوانیم آنها را کنترل کنیم، در غیر این صورت ارزشهایمان، ما را کنترل میکنند و این درست نیست.
چند نمونه از ارزشهای خوب و سالم: صداقت، ساختن چیزی جدید، دفاع از خود، دفاع از دیگران، احترام به خود، کنجکاوی، نیکوکاری، فروتنی، خلاقیت.
چند نمونه از ارزشهای بد و ناسالم: تسلط بر دیگران از طریق اغوا یا خشونت، احساس خوب داشتن در تمام مدت، همیشه در مرکز توجه بودن، تنها نبودن، دوست داشتن همه.
4 – ارزشهای خود را تعریف کنید و خودتان را پیدا کنید
همانطور که شما متوجه تنفس خود نمیشوید تا زمانی که از شما خواسته شود روی آن تمرکز کنید، ما بهطورکلی متوجه ارزشهایی نمیشویم که اقدامات روزمره ما را هدایت میکند تا زمانی که برخی در اینترنت شروع به هقهق در مورد اعمال وحشتناک هیتلر کنند و ارزشهایمان زیر سوال برود، تازه به این فکر میکنید که آیا شما نیز در مسیر کشتار جمعی قرار دارید؟
برخی از ما ممکن است از جایی که زندگی میکنیم فرار کرده باشیم یا به معنای واقعی کلمه یا بهصورت استعاری و در گوشه و کناری از جهان “خود” را یافته باشیم. اما بیشتر ما احتمالاً هنوز در “چرخ همستر” زندگی گرفتار هستیم، همیشه در حال دویدن هستیم، آنقدر مشغول هستیم که نمیتوانیم لحظهای بایستیم و فکر کنیم که همه این چیزها برای چیست.

خوب، حالا که توجه شما را جلب کردم، اجازه دهید یک سری سوال از شما بپرسم تا به شما کمک کند ارزشهای خود را تعریف کنید و “خودتان را پیدا کنید”.
سوال اول:
ازآنجاییکه ارزشهای شخصی ما صرفاً معیارهایی هستند که بهوسیله آنها تعیین میکنیم یک زندگی موفق و معنادار چیست، از خود بپرسید:
“ یک زندگی موفق و معنادار از نظر شما چگونه است؟”
آیا به این دلیل بزرگ شدهاید که میخواهید خلبان شوید؟ آیا آرزوی داشتن خانوادهای با پنج فرزند را دارید؟ یا وقتی چشمانتان را میبندید، میبینید که با لباس طراحتان در حال قدم زدن روی فرش قرمز هستید و مسیرتان با نور صد فلاش دوربین روشن شده است؟
در این مرحله مهم است که چشم اندازی را که از خود میبینید، قضاوت نکنید. هر چه به نظر میرسد، آن را همانطور که هست، تصور کنید. آنچه مهم است این است که این همان زندگی ای است که واقعاً برای خود میخواهید.
سوال دوم:
پس از اینکه متوجه شدید که آن زندگی چگونه است، از خود بپرسید:
“ از این زندگی چه میخواهم؟”
آیا میخواهید خلبان شوید زیرا این کار جالب است؟ یا به این دلیل که میخواهید ثروتمند شوید؟ برای اینکه خانمها با دیدن لباس کاپیتانیتان جذب شما شوند؟ یا آیا شما بهسادگی مجذوب شگفتی فناوری بشر هستید و میخواهید مهارت پرواز با هواپیما را به دست آورید؟
از خود بپرسید که چرا آنچه را که دوست دارید، میخواهید. این به شما کمک میکند تا ارزشهایی را که زیربنای زندگیای هستند که برای خود تصور کردهاید، کشف کنید. بله، شما زندگی یک خلبان را میخواهید. اما آیا ارزشی که شما واقعاً دارید چیست؟ ظاهر، پول، جذابیت یا مهارت است؟
اکنون وقت آن است که قضاوت کنید و بپرسید: “ارزشهایی که به تازگی تعریف کردهاید ارزشهای خوبی هستند یا بد؟” آیا آنها مبتنی بر شواهد هستند یا مبتنی بر احساسات؟ سازنده یا مخرباند؟ قابل کنترل یا غیر قابل کنترل هستند؟ آیا خوشحال هستید که اجازه میدهید این ارزشها کل زندگی شما را هدایت کنند؟ از حالا تا ابد؟
اگر بله، پس برای شما خوب است، میتوانید مانند همیشه ادامه دهید. اگر نه، وقت آن است که خود را دوباره اختراع کنید و ارزشهای بهتری پیدا کنید.
چنانچه در پاسخ به دو سوال اول با خود صادق بوده باشید، ارزشهای واقعی خود را کشف کردهاید. اما همانطور که دیدیم، بسیاری از ما به طور باورنکردنی در گفتن آنچه “دوست داریم” حقیقت داشته باشد، به خودمان مهارت داریم، نه آنچه که واقعاً حقیقت دارد.
ممکن است بگویید میخواهید خلبان شوید. شما میتوانید بهوضوح خود را در آن یونیفرم ببینید، تقریباً وزن کلاه را روی سر خود احساس میکنید. اما اگر پانزده سال گذشته را صرف بالارفتن از نردبان ترقی یک شرکت کردهاید، اعمال شما با آنچه میگویید در تضاد است. قطع ارتباط با ارزشهایتان است.

آن نکته کلیدی در مورد ارزشها را بهخاطر دارید؟ آنها به طور مداوم در شیوهای که ما برای رفتار انتخاب میکنیم منعکس میشوند. وقتی نوبت به ارزشها میرسد، کاری که انجام میدهید بسیار بیشتر از آنچه میگویید اهمیت دارد.
اگر قبلاً چنین تمرینی را انجام ندادهاید، ممکن است تعیین ارزشهای زیربنای دیدگاه یا اقدامات زندگی شما دشوار باشد؛ بنابراین من فهرستی از ارزشهای شخصی را برای کمک به شما جمعآوری کردهام که بر اساس متغیرهای خاصی گروه بندی شدهاند.
فهرستی از ارزشهای شخصی
اصول اولیه
اساسیترین و پایهایترین دیدگاههای ما نسبت به جهان.
- محبت
- کنجکاوی
- غذا و سرپناه
- مهربانی
- نگهداری
- اطاعت
- عملکرد فیزیکی
- خویشتن داری
- هوسرانی
- تعجب
- ایمنی
خانواده
روابط اساسی ما با خود و دیگران.
- باور
- تعلق
- مراقبت
- انضباط
- وظیفه
- امنیت اقتصادی
- انصاف
- صداقت
- میراث
- وفاداری
- صبر
- بازیگوشی
- به رسمیت شناختن
- توجه
- ازخودگذشتگی
- عزت نفس
- ثبات
- سنت
مدیریت

ایجاد و حفظ ثبات در زندگی
- موفقیت
- قدرت
- نیکوکاری
- صلاحیت
- رقابت
- قاطعیت
- بهره وری
- موفقیت مالی
- توانایی سلسله مراتبی
- اطلاع رسانی
- مدیریت
- سفارش
- وطن پرستی
- قابل پیش بینی بودن
- حل مسئله
- کیفیت
- عقلانیت
- تفریح
- مسئولیت
- حکم قانون
- اعتماد به نفس
آگاهی رابطهای
مسئولیت فردی برای توسعه خود و تعیین کیفیت روابط با دیگران.
- پذیرش – پذیرفته شدن
- تقلید
- تعادل
- حضور داشتن
- انتخاب
- تعهد
- شجاعت
- خلاقیت
- تنوع
- همدلی
- استقلال
- صمیمیت
- یادگیری
- گوش دادن
- باز بودن
- رشد شخصی
- سوال کردن
- انعکاس
- خطر
- جستجو برای معنی
- اعتماد کردن
- تندرستی
آگاهی از سیستمها
نحوه تعامل شما در چارچوب گروهها و جامعه بهطورکلی.
- زیبایی
- همکاری
- انجمن
- توسعه
- گفتگو
- توانمندسازی دیگران
- برابری
- اکتشاف
- انعطاف پذیری
- نوآوری
- تمامیت
- وابستگی متقابل
- بینش
- شراکت
- سرویس
- همزمانی
- استراتژی
- پایداری
توسعه

آرمانها و اهداف آیندهنگر.
- نوع دوستی
- کنارهگیری
- حق رای جهانی
- حقوق بشر
- الهام بخشیدن به دیگران
- ادغام ذهن و بدن
- عدم خشونت
- اکولوژی سیارهای
- اصلاح
- ساده سازی
- معنویت
5 – اختراع مجدد خود
در زیر شاید یکی از الهامبخشترین سخنرانیهای TED را خواهید دید که تابهحال دیدهام. پر از ایدههای حیرتانگیز نیست. قرار نیست به چیزهای بزرگی دست پیدا کنید که بتوانید فوراً آنها را به کار گرفته و در زندگی خود پیاده کنید. آن مرد حتی آنقدرها هم سخنران خوبی نیست.
اما آنچه او توصیف میکند کاملاً عمیق است:
داریل دیویس یک نوازنده سیاهپوست بود که سفر میکرد و نمایشهای بلوز را در سرتاسر جنوب ایالات متحده اجرا میکرد. او در زندگی حرفهای خود بهناچار با تعدادی از نژادپرستان سفیدپوست مواجه میشود و بهجای اینکه با آنها بجنگد یا با آنها بحث کند، کاری غیرمنتظره را انتخاب کرد: با آنها دوست میشود.
توضیح در مورد KKK:
کو کِلاکس کِلَن (به انگلیسی: Ku Klux Klan، KKK) نام سازمانهای همبستهای در کشور ایالات متحده آمریکا در گذشته و امروز است که پشتیبان برتری نژاد سفید، یهودستیزی، نژادگرایی، ضدیت با آئین کاتولیک، بومیگرایی و نفرت نژادی هستند. آنها برای رسیدن به اهداف خود به اعمال غیراخلاقیای متوسل میشوند. برای نمونه پریشان ساختن شکل خود و ترساندن سیاهان آمریکا استفاده از ابزار ترور، خشونت و ایجاد وحشت از جمله حربههای آنان جهت پیشبرد عقایدشان است.
این ممکن است دیوانه کننده به نظر برسد و شاید هم باشد. اما جنونآمیزتر اینجاست: او بیش از 200 عضو KKK را متقاعد کرده است که لباس خود را کنار بگذارند.
در اینجا نکتهای وجود دارد که بیشتر مردم در مورد تغییر ارزش درک نمیکنند: شما نمیتوانید کسی را بر اساس ارزشهایش قضاوت کنید. شما نمیتوانید آنها را برای ارزش گذاری متفاوت شرمسار کنید (شرمساری آنها در واقع اغلب اثر معکوس دارد).
نه، تغییر ارزش بسیار ظریفتر از این است و شاید بدون اینکه خودش متوجه باشد، به نظر میرسد داریل دیویس در آن استاد است.
مراحل تغییر ارزش

مرحله 1: ارزش باید شکسته شده و زیر سوال برود
دیویس به طور شهودی چیزی را فهمید که تقریباً همه ما نمیدانیم: ارزشها مبتنی بر تجربه هستند. شما نمیتوانید با کسی بر اساس ارزشهایش بحث کنید. شما نمیتوانید آنها را تهدید کنید تا عمیقترین اعتقادات خود را کنار بگذارند. این فقط آنها را در حالت دفاعی میبرد و حتی در برابر تغییر خود مقاومتر میشوند. در عوض، باید با همدلی به آنها نزدیک شوید.
تنها راه برای تغییر ارزشهای یک نفر ارائه تجربهای بر خلاف ارزشهای آنهاست. اعضای KKK ارزشهای عمیقاً نژادپرستانه داشتند و دیویس بهجای اینکه به آنها حمله کند و بهعنوان یک دشمن به آنها نزدیک شود – بهگونهای که ارزشهای آنها را به آنها بازتاب دهد – تصمیم گرفت به روشی کاملاً متفاوت با آنها برخورد کند: بهعنوان یک دوست و این دوستی و احترام باعث شد اعضای KKK هر آنچه را که درست میدانستند، زیر سوال ببرند.
برای رها شدن از یک ارزش، باید از طریق تجربه با آن مقابله کرد. گاهی این تناقض با رساندن ارزش به نتیجه منطقی آن اتفاق میافتد. مهمانی رفتن زیاد، در نهایت زندگی را پوچ و بیمعنی میکند. دنبال کردن بیش از حد پول در نهایت استرس و از خود بیگانگی بیشتری به همراه دارد.
در مواردی دیگر، یک ارزش با دنیای واقعی در تضاد است. بسیاری از اعضای KKK که با دیویس ملاقات کردند، هرگز یک سیاهپوست را نشناخته بودند؛ بنابراین، او بهسادگی با آنها ملاقات کرد و سپس احترام آنها را به دست آورد.
مرحله 2: خودآگاهی برای تشخیص اینکه ارزشهای ما شکستخوردهاند، داشته باشید
وقتی ارزشهای ما شکست میخورند، وحشتناک است. یک روند غم و اندوه در ما به وجود میآید. ازآنجاییکه ارزشهای ما هویت و درک ما از اینکه چه کسی هستیم را تشکیل میدهند، از دست دادن یک ارزش، مانند این است که بخشی از وجود خود را ازدستداده باشیم.
بنابراین، ما در برابر این شکست مقاومت میکنیم. ما آن را توجیه میکنیم و آن را تکذیب میکنیم. دیویس گفت که برای ماهها، دوستان KKK او برای توجیه دوستی خود با او تلاش میکردند. آنها چیزهایی مانند “خب، تو با داریل متفاوت هستی” یا توجیه مفصلی برای اینکه چرا به او احترام میگذارند، مطرح میکردند.
وقتی ارزشهای ما شکست میخورند، دو توجیه داریم:
1) دنیا بد است
2) ما بد هستیم
فرض کنید تمام زندگی خود را صرف پول در آوردن کردهاید و در 40 سالگی، مقدار قابلتوجهی پول را جمع آوری کردهاید. اما بهجای شنا در سکههای طلا مانند اسکروج مک داک، این پول برای شما خوشبختی نمیآورد، بلکه استرس بیشتری برای شما به ارمغان میآورد. باید یاد بگیرید که چگونه آن را سرمایه گذاری کنید. ظاهراً برای همه چیز باید مالیات بپردازید. دوستان و اعضای خانواده به طور مداوم به شما مراجعه میکنند و به دنبال کمک هستند.
اما بهجای اینکه بگویید پول بد است، شاید باید به چیزی بیشتر از پول اهمیت دهید، بیشتر مردم در عوض، دنیای اطراف خود را سرزنش میکنند. این تقصیر دولت است زیرا آنها ثروت و موفقیت را مجازات میکنند. دنیا پر است از آدمهای لوس و تنبلی که فقط یک برگه میخواهند. بازار سهام راکد است و برنده شدن در آن غیرممکن است.
دیگران خود را مقصر میدانند. آنها فکر میکنند، “من باید بتوانم از عهده این کار بر بیایم، بنابراین فقط باید پول بیشتری به دست بیاورم و همه چیز درست میشود.” آنها بر روی تردمیل گرفتار میشوند که دائماً ارزش خود را بیشتر و بیشتر دنبال میکنند تا اینکه بهنوعی افراطگرا میشوند.
تعداد کمی از مردم به این فکر میکنند که خود ارزش، مقصر است. این ارزش گذاری روی پول، شما را به این وضعیت کشانده، بنابراین راهی وجود ندارد که همین ارزش شما را از این حالت خارج کند.
مرحله 3: ارزش را زیر سوال ببرید و فکر کنید چه ارزشهایی میتوانند بهتر برای شما کار کنند
بهجای اینکه همیشه به دنبال پول باشید، میتوانید آزادی را تعقیب کنید. جای اینکه بخواهید موردپسند همه قرار بگیرید، میتوانید برای ایجاد صمیمیت با چند نفر ارزش قائل شوید. بهجای تلاش برای بهدستآوردن همه چیز، میتوانید فقط بر بهدستآوردن چند چیز، تلاش خود را متمرکز کنید.
در نهایت، مقادیر انتزاعی و درونی، مقادیری هستند که میتوانید کنترل کنید. شما نمیتوانید کنترل کنید که مردم شما را دوست داشته باشند. اما همیشه میتوانید کنترل کنید که صادق باشید یا نه. همیشه نمیتوانید کنترل کنید که برنده شوید یا نه. اما میتوانید کنترل کنید که آیا بیشترین تلاش خود را میکنید یا خیر. در یک شغل، همیشه نمیتوانید میزان دستمزد خود را کنترل کنید. اما همیشه میتوانید کنترل کنید که آیا کاری را انجام میدهید که به نظرتان معنادار است.
6 – زندگی خوب

بنابراین، نکته اینجاست: نشستن و فکر کردن به ارزشهای بهتر، همیشه خوب است. اما تا زمانی که بیرون نروید و آن ارزش جدید را تجربه نکنید، هیچچیز مستحکم نخواهد شد. ارزشها از طریق تجربه زندگی به دست میآیند و از دست میروند. نه از طریق منطق یا احساسات یا حتی باورها. آنها باید زندگی و تجربه شوند تا جا بیفتند.
این کار اغلب شجاعت میخواهد. بیرون رفتن و زندگی کردن با ارزشی برخلاف ارزشهای قدیمیتان بسیار ترسناک است. تصور میکنم بچههای KKK از گذراندن وقت با یک مرد سیاهپوست وحشت داشتند. احتمالاً وقتی متوجه شدند که او را دوست دارند و به او احترام میگذارند، احساس عصبانیت میکردند. احتمالاً از او دوری میکردند و بین خود و او دیوار میکشیدند.
ما در زندگی خودمان همیشه همین کار را میکنیم. خواستن روابط موفق آسان است. اما زندگی کردن با آنها سخت است. این میتواند ترسناک باشد. ما از آن اجتناب میکنیم. ما برای اینکه چرا باید منتظر بمانیم، بهانه میآوریم، وگرنه دفعه بعد این کار را انجام خواهیم داد. اما “دفعه بعدی” وجود ندارد و ادامه کار ناگزیر به شکست و درد دیگری ختم میشود.
راهنمای چهار مرحلهای برای زندگی با ارزشهای خود
- یک ارزش را انتخاب کنید. این ارزش میتواند ارزشی باشد که متوجه شدهاید قبلاً دارید یا یک ارزش جدید که تصمیم گرفتهاید تجربه کنید.
- اهدافی را تعیین کنید که با آن ارزش همسو باشد.
- طوری تصمیم بگیرید که شما را به آن اهداف نزدیکتر کند.
- مزایای عاطفی و فیزیکی این ارزش را تجربه کنید، چون اینها بعداً به شما انگیزه میدهند که آنها را بیشتر دنبال کنید.
ارزش بعدی را انتخاب کنید و تکرار کنید.
این چهار مرحله ساده هستند، اما آسان نیستند. آنها احتمالاً از شما میخواهند که از منطقه امن و راحت خود خارج شوید، کاری را انجام دهید که قبلاً هرگز انجام ندادهاید، شاید شغلی را که نیمی از عمر خود را صرف ساختن آن کردهاید رها کنید یا حتی چند نفر را که به آنها اهمیت میدهید، عصبانی کنید.
اما اگر آنها را انجام ندهید، دیگر فایدهای ندارد که خودتان را پیدا کنید یا دوباره اختراع کنید. همچنین ممکن است به زندگی با خلبان خودکار ادامه دهید و به دنبال آن شادی ای باشید که برای همیشه از شما دوری میکند، زیرا میدانید چه چیزی باید بخواهید، اما از دنبال کردن آن خیلی میترسید.
وقتی جرئت زندگی کردن با ارزشهای جدید خود را به دست میآورید، اتفاق عجیبی میافتد: حس خوبی دارد. مزایای آن را تجربه میکنید و هنگامی که آن مزایا را تجربه کردید، نهتنها ادامه زندگی با ارزش جدید آسانتر میشود، بلکه تعجب خواهید کرد که چرا این کار را زودتر انجام ندادهاید.
منبع:
ترجمه و اقتباس:
حسین شکرگزار
غیاثالدین مشایی