تعریف شخصیت و تئوریهای شخصیت شناسی
تعریف شخصیت
شخصیت ترکیبی منحصر به فرد از الگوهایی است که بر رفتار، اندیشه، انگیزه و عواطف در انسان تأثیر میگذارد.
اجزاء کلیدی
نکات کلیدی
- شخصیت ترکیبی از رفتار، احساسات، انگیزهها و الگوهای فکری است که یک فرد را تعریف میکند. روانشناسی شخصیت تلاش میکند تا شباهتها و تفاوتهای این الگوها را در بین افراد و گروههای مختلف بررسی کند.
- مطالعه شخصیت با تئوری طبایع چهارگانه بقراط شروع شد که استدلال میکرد که ویژگیهای شخصیتی بر اساس چهار خلق و خوی جداگانه مرتبط با چهار مایع (“مشرب”) بدن است.
- روانشناسی شخصیت مدرن بهشدت تحتتأثیر این ریشههای فلسفی اولیه است و تلاش میکند تا مشخص کند کدام مؤلفهها – مانند اراده آزاد، وراثت یا جهانشمول بودن – بیشترین تأثیر را در شکلگیری شخصیت انسان دارند.
- رویکردهای زیادی برای مطالعه روانشناختی مدرن شخصیت وجود دارد، از جمله دیدگاههای روان پویشی، نئو فرویدی، یادگیری، انسانگرایانه، زیستشناختی، ویژگیها و دیدگاههای فرهنگی.
اصطلاحات کلیدی
مشرب (humor):
در یک کاربرد قدیمی، یکی از چهار مایعی است که اعتقاد بر این بود که سلامت و خلق و خوی بدن انسان را کنترل میکند.
روان پویایی (psychodynamic):
رویکردی به روانشناسی که بر مطالعه سیستماتیک نیروهای روانشناختی ناخودآگاهی که زیربنای رفتار، احساسات و عواطف انسان هستند و اینکه چگونه این نیروها ممکن است باتجربه اولیه مرتبط باشند، تأکید میکند.
روانشناسی شخصیت

شخصیت یک فرد ترکیبی از ویژگیها و الگوهایی است که بر رفتار، افکار، انگیزه و احساسات او تأثیر میگذارد. شخصیت افراد را به تفکر، احساس و رفتار مداوم به روشهای خاص سوق میدهد. در اصل، این چیزی است که هر فرد را منحصربهفرد میکند. باگذشت زمان، این الگوها بهشدت بر انتظارات، ادراکات، ارزشها و نگرشهای شخصی افراد، تأثیر میگذارند.
روانشناسی شخصیت، مطالعه شخصیت انسان و چگونگی تفاوت آن در بین افراد و جمعیت است. شخصیت برای بیش از 2000 سال موردمطالعه قرار گرفته است که با بقراط در 370 قبل از میلاد آغاز شد و از طریق نظریههای مدرن مانند دیدگاه روان پویشی و نظریه صفات ادامه یافت.
ریشههای اولیه فلسفی شخصیت
کلمه “شخصیت” از کلمه لاتین persona به معنای “نقاب” گرفتهشده است.
شاید قدیمیترین نظریه شخصیت شناختهشده در نوشتههای کیهانشناسی فیلسوف و فیزیولوژیست یونانی امپدوکلس و در گمانهزنیهای مربوط به بقراط پزشک موجود باشد. عناصر کیهانی امپدوکلس – هوا (با ویژگیهای مرتبط با آن، گرم و مرطوب)، زمین (سرد و خشک)، آتش (گرم و خشک) و آب (سرد و مرطوب) – با سلامتی مرتبط بودند و مطابقت داشتند. طبایع چهارگانه بقراط که با تغییرات خلقوخوی مرتبط بود شامل:
- خوش مشرب (مزاج سانگوئن)
- صفرای سیاه (سودایی)
- صفرای زرد (وبا)
- بلغم (بلغمی)
این نظریه با این دیدگاه که شیمی بدن تعیینکننده مزاج است، بیش از 2500 سال است که بهنوعی باقیمانده است. به عقیده این نظریهپردازان اولیه، ثبات عاطفی و همچنین سلامت عمومی به تعادل مناسب بین این چهار مشرب بستگی دارد. تغییر بیش از حد هر یک ممکن است باعث بیماری جسمی خاص یا یک ویژگی شخصیتی اغراقآمیز شود.
بنابراین، انتظار میرود فردی که طبع دموی یا خونی زیادی دارد، خلق و خوی شهوانی داشته باشد، یعنی خوشبین، مشتاق و هیجانانگیز باشد. اعتقاد بر این بود که صفرای سیاه بیش از حد (خون تیره که احتمالاً با ترشحات دیگر مخلوط شده است) باعث ایجاد مزاج سودایی میشود. وجود بیش از حد صفرای زرد (که توسط کبد ترشح میشود) منجر به عصبانیت، تحریکپذیری میشود. گفته میشود که خلط فراوان (که در مجاری تنفسی ترشح میشود) باعث میشود افراد بیحال، بیعاطفه و بیتفاوت شوند.
جایگزینی طبایع چهارگانه با تئوریهای علمی جدید
با پیشرفت علم زیستشناسی، این ایدههای ابتدایی در مورد شیمی بدن با ایدههای پیچیدهتر و با مطالعات معاصر در مورد هورمونها، انتقالدهندههای عصبی، و مواد تولید شده در سیستم عصبی مرکزی، مانند اندورفین، جایگزین شده است.
بخش زیادی از روانشناسی شخصیت مدرن تحتتأثیر پنج سؤال فلسفی زیر در مورد آنچه واقعاً شخصیت را تعیین میکند، دنبال میشود و تلاش دارد تا به آنها پاسخ دهد:
1 – آزادی در برابر جبر:
چه مقدار از شخصیت یک فرد تحت کنترل آگاهانه او است؟
2 – وراثت در مقابل محیط:

آیا تأثیرات درونی (بیولوژیکی) یا بیرونی (محیطی) نقش بیشتری در تعیین شخصیت دارند؟
3 – منحصربهفرد بودن در مقابل جهانشمول بودن:
آیا افراد عموماً شبیهتر (شبیه به یکدیگر) هستند یا ماهیت متفاوت (منحصر به فرد) دارند؟
4 – فعال (کنشی) در مقابل انفعال (واکنشی):
آیا رفتار انسان منفعلانه توسط عوامل محیطی شکل میگیرد یا انسانها در این نقش فعالتر هستند؟
5 – خوشبینی در مقابل بدبینی:
آیا انسانها در تغییر شخصیت خود نقشی اساسی دارند (بهعنوانمثال، آیا میتوانند از طریق تعامل و مداخله انسانی یاد بگیرند و تغییر کنند)؟
رویکردهای مطالعه شخصیت
تحقیق در مورد این پنج سؤال فلسفی به چندین رویکرد مختلف برای مطالعه شخصیت منشعب شده است. نظریههای اصلی شامل دیدگاههای روان پویشی، نئوفرویدی، یادگیری (رفتارگرا)، انسان گرایانه، بیولوژیکی، صفت (گرایش) و فرهنگی است.
1 – تئوری روان پویایی یا روانکاوی
تئوری روان پویایی که از زیگموند فروید سرچشمه میگیرد، معتقد است که رفتار انسان نتیجه تعامل بین اجزای مختلف ذهن (هدف، ایگو و سوپر ایگو) است و شخصیت بر اساس یک سری مراحل رشد روانی – جنسی تکامل پیدا میکند.
2 – تئوریهای نئو فرویدی
نظریهپردازان نئو فرویدی مانند آدلر، اریکسون، یونگ و هورنی نظریههای فروید را گسترش دادند اما بیشتر بر محیط اجتماعی و تأثیرات فرهنگ بر شخصیت تمرکز کردند.
3 – تئوریهای یادگیری
نظریههای یادگیری، مانند رفتارگرایی، اعمال افراد را درنهایت پاسخی به محرکهای بیرونی میدانند. نظریه یادگیری اجتماعی بر این باور است که شخصیت و رفتار توسط شناخت فرد از جهان پیرامون خود تعیین میشود.
4 – تئوریهای انسان گرایی

نظریه انسانگرایی استدلال میکند که اراده آزاد ذهنی یک فرد، مهمترین عامل تعیینکننده رفتار است. روانشناسان انسانگرا مانند آبراهام مازلو و کارل راجرز معتقد بودند که افراد در تلاش هستند تا به خودشکوفایی برسند – “بهترین نسخه” از خودشان.
5 – تئوریهای بیولوژیکی
رویکردهای بیولوژیکی بر نقش ژنتیک و مغز در شکلدهی شخصیت تمرکز میکنند. دررابطهبا این موضوع، نظریههای تکاملی بررسی میکنند که چگونه تنوع در واریانس شخصیتهای فردی ممکن است ریشه در انتخاب طبیعی داشته باشد.
6 – تئوریهای مبتنی بر صفات
نظریهپردازان صفت یا خصیصه بر این باورند که شخصیت را میتوان بهعنوان مجموعهای از ویژگیهای مشترک یا شیوههای رفتاری مشخص که هر فردی تا حدی از خود نشان میدهد، مفهومسازی کرد. در این دیدگاه، چنین ویژگیهای شخصیتی از فردی به فرد دیگر متفاوت است، اما در درون فرد در طول زمان و مکان پایدار است.
در مطالعه هر یک از این نظریهها، مهم است که در نظر داشته باشیم که فرهنگی که در آن زندگی میکنیم یکی از مهمترین عوامل محیطی است که شخصیت ما را شکل میدهد. ایدههای غربی درباره شخصیت لزوماً برای فرهنگهای دیگر قابلاجرا نیستند، و شواهدی وجود دارد که قدرت ویژگیهای شخصیتی در فرهنگها متفاوت است.
بررسی عمیقتر رویکردهای مختلف در مطالعه شخصیت
مطالعه شخصیت موضوعی جذاب است. من مروری بر ادبیات مقالات مجلات مختلف انجام دادم تا آنچه را که دانشمندان مختلف در مورد این موضوع میگفتند، تحلیل کنم. در کتاب ضروریات روانشناسی تألیف رابرت فلدمن، رویکردهای مختلف مطالعه شخصیت انسان در فصل چهاردهم برجسته شده است.
او با تحلیل نظریه زیگموند فروید شروع میکند که پیشنهاد میکند شخصیت انسان تحتتأثیر تجربیاتی است که یک انسان در مراحل مختلف رشد از سر میگذراند. رویکرد بیولوژیکی استدلال میکند که شخصیت یک انسان بهصورت ژنتیکی تعیین میشود. دانشمندانی هستند که معتقدند شخصیت با افکار، ارزشها و احساساتی که افراد دارند تعیین میشود.
نظریه ویژگیهای شخصیتی پیشنهاد میکند که شخصیت یک انسان را میتوان با استفاده از پنج معیار کلی از ویژگیهای شخصیتی تجزیه و تحلیل کرد. این معیارها بر این تمرکز دارند که آیا فرد برونگرا است یا بهراحتی میتوان با او کنار آمد. درنهایت، رویکرد انسانگرایانه وجود دارد که پیشنهاد میکند انسانها ذاتاً خوب هستند. آنها تأثیرات مثبتی بر یکدیگر دارند که منجر به رشد شخصیت سالم میشود.
1 – رویکرد بیولوژیکی
دیوید باس معتقد است که مطالعه رویکرد بیولوژیکی به شناخت شخصیت کمک زیادی میکند. زیستشناسی، مطالعه زندگی است. در روانشناسی رویکردهای زیستشناختی راههای مختلفی برای ارزیابی روندهای روانشناختی و رفتاری ارائه میدهند. او در مقاله خود از سه روش بهعنوان رویکردهای تکاملی، ژنتیکی رفتاری و روانی فیزیولوژیکی یاد میکند (باس، 1990).
مطالعه بیولوژیکی شخصیت بهشدت مورد سوءتفاهم قرار گرفته است. اولازهمه، مردم فکر میکنند که وقتی صحبت از نظریه بیولوژیکی میشود یک رویکرد منحصربهفرد وجود دارد، اما چندین رویکرد وجود دارد. دومین تصور غلط باعث میشود که مردم باور کنند رویکردهای بیولوژیکی برخلاف رویکردهای زیستمحیطی هستند. این نادرست است زیرا رویکردهای تکاملی چگونگی سازگاری موجودات با محیط خود را توصیف میکنند.
اکثر تحقیقات شخصیت بدون تأثیر دیدگاه بیولوژیکی انجام میشود. باس نشان میدهد که دیدگاه بیولوژیکی به 9 نگرانی در زمینه شخصیت میپردازد. او استدلال میکند که آنها توضیح کافی از ماهیت انسان ارائه میدهند. مطالعه بیشتر زیستشناسی راهحلهای زیادی برای کشف راز تنوع ژنتیکی در گونهها ارائه میکند. همچنین به شناسایی رفتارهای اساسی که افراد را متمایز میکند کمک خواهد کرد.
انطباق و سازگاری
هنگامی که صحبت از مفاهیم انطباق و سازگاری میشود، نیاز به ارائه شفاف وجود دارد. رویکرد بیولوژیکی این اطلاعات موردنیاز را فراهم میکند. ازآنجاییکه پیدایش تمایلات شخصیتی را به رسمیت میشناسد، موارد را بهصورت واضح ارائه میکند. این نوع نگرش، نگاه دقیقتری به رشد شخصیت و مطالعه تاریخچه زندگی به دست میدهد.

همچنین مدلها و استانداردهایی را در تحلیل فرمهای شخصیتی بهجای ابعاد شخصیت ارائه میکند. همچنین نیاز به پرداختن به جنبه “روانی فیزیولوژی” شخصیت را نشان میدهد. درنهایت، رویکرد بیولوژیکی به فرد کمک میکند تا بر مکانیسمهای روانشناختی بهعنوان وسیلهای برای حل مشکلات پیشآمده تمرکز کند.
حوزه علوم اعصاب شخصیت بر این واقعیت استوار است که نمیتوان کل شخص را بر اساس کارکرد مغز انسان درک کرد. روشهای علوم اعصاب برای بررسی تنوع فردی استفاده میشود. این دررابطهبا رفتار، محرک، احساسات و شناخت است. روانشناسی شخصیت بهروشنی به محققان در درک ابعاد مهم شخصیت کمک کرده است، اما در درک علل بیولوژیکی این اقدامات چیزهای کمتری ارائه میدهد.
حوزه علوم اعصاب بهسرعت درحالرشد بوده و شفافیت بیشتری را در این حوزه به ارمغان آورده است. دی یانگ مقالهای نوشت که در آن رشد علم اعصاب را در بررسی ویژگیهای شخصیتی که با استفاده از ساختار سلسلهمراتبی متشکل شدهاند، تحلیل میکند. مدل سلسله مراتبی مبتنی بر پنج بعد بزرگ است که عبارتاند از: برونگرایی، روان رنجوری، توافق پذیری، وظیفه شناسی و گشودگی یا عقل.
او شواهد کافی جمعآوری کرده است که ثابت میکند جنبههای بیولوژیکی وجود دارد که بر هر ویژگی شخصیتی تأثیر میگذارد. دادههای جمعآوریشده از روانشناسی شخصیت را میتوان در مطالعات علوم اعصاب مورداستفاده قرارداد. جنبههای روانشناختی که بر ویژگیهای شخصیتی تأثیر میگذارند باید برای کسی که مجذوب مطالعه علوم اعصاب شخصیت است بسیار خوشحالکننده باشد (دی یانگ، 2010).
2 – رویکرد انسان گرایانه
منتوری و فهیم (Montouri and Fahim) یک کیس قوی در مورد تأثیر روابط بین فرهنگی بر شخصیت ارائه میکنند. آنها آنچه را که نویسندگان مختلف در مورد فرهنگ نوشتهاند در مقایسه با تجربیات شخصی خود بررسی میکنند. آنها معتقدند تجارب بین فرهنگی باید بهعنوان منبع تأثیر مثبت بر شخصیت بهویژه در ایالات متحده که در آن افراد زیادی از فرهنگهای مختلف وجود دارد، دیده شود.
در ایالات متحده مردم تمایل دارند فردگرا باشند. آنها نمیخواهند زیاد با دیگران تعامل داشته باشند. این ذهنیت میتواند باعث شود افراد حداکثر رشد شخصیتی را تجربه نکنند (مونتوری و فهیم، 2004).
برخوردهای بین فرهنگی باعث میشود افراد باورها و سیستمهای فکری خود را بررسی کنند، بهویژه در مورد اینکه چگونه جهان اطراف خود را درک میکنند. این امر باعث میشود فرد درگیر یادگیری و یادگیری مجدد شود و در این فرایند افراد رشد و تغییر زیادی را تجربه کنند. این باعث میشود افراد بازتر، دوستانهتر و سازگارتر باشند.
پترسون و جوزف مدل “شخص محوری” را در ارتباط با تحولات مدرن در زمینه روانشناسی مثبت گرا موردمطالعه قرار دادند. تئوری شخص محور کارل راجرز پیشنهاد میکند که گونههای انسانی یک گرایش ذاتی به سمت رشد، توسعه و حداکثر عملکرد دارند. این فرض بهعنوان کد پیشرو برای تمرین “درمان متمرکز بر درمانجو” استفاده میشود.
محققان بهمنظور آزمون مفروضات نظریه شخصمحوری، پنج فرضیه ارائه کردند:
- اولازهمه آنها میخواستند بدانند که آیا مردان با نیاز ذاتی به فعلیت به دنیا میآیند یا خیر.
- آیا شرایط اجتماعی – محیطی وجود دارد که میل به خودشکوفایی را افزایش دهد؟
- آنها همچنین میخواستند بدانند که آیا نتایج فرایند تغییر منجر به عملکرد روانشناختی سالم میشود یا خیر.
- آیا دیگران بر روند تغییر تأثیر میگذارند؟ آیا اظهارات منفی روند تغییر را متوقف میکند؟
- درنهایت، آیا تغییر صورتگرفته، ارزشهای مشترک را به اشتراک میگذارد؟
شواهد تجربی جمعآوریشده، پیامدهای قابلتوجهی بر فرضیه اصلی مدل شخص محور نشان داد. یافتههای تجربی نشان داد که پنج فرضیه مطرح شده درست است (پترسون و جوزف، 2007). محققان استدلال میکنند که بر اساس نتایج، مدل شخص محور شرایط مفیدی را برای تحول درمانی فراهم میکند.

تحول منجر به یک محیط اجتماعی مطلوب میشود. استفاده از این همگرایی نظریهها و شواهد برای مقابله با انتقاد از مدل شخص محور بسیار مهم است. استدلالهایی وجود دارد مبنی بر اینکه مدل شخص محور فاقد شواهد کافی است. محققان میتوانند از شواهد جمعآوریشده در مورد رویکرد شخصمحوری توسط این نویسندگان در کار آینده خود استفاده کنند. تئوریهای فرا نظری سهم بالقوهای در روانشناسی مثبتنگر دارند.
3 – رویکرد ویژگیهای شخصیتی
گاسلینگ، رنتفرو و سوان مقالهای نوشتند که در آن معیارهای جدید 5 و 10 موردی پنج بعد بزرگ شخصیتی را ارزیابی کردند.
ساختار پنج بزرگ پشتیبانی عالیای در حمایت از خود دارد. این مدل پرکاربردترین مدل تحقیقاتی برای ویژگیهای شخصیتی است. بااینحال، بهطورکلی پذیرفته نشده است. ساختار پنج بزرگ یک نظریه سلسله مراتبی از ویژگیهای شخصیتی بر اساس پنج عامل گسترده است. محققان در زمان محدودی کار میکنند. آنها مجبورند از ابزار مختصر برای بعد شخصیتی پنج بزرگ استفاده کنند وگرنه اصلاً تحقیق را انجام نمیدهند.
در یک مقاله، مطالعاتی برای ارزیابی معیارهای 5 و 10 مادهای جدید پنج ویژگی شخصیتی بزرگ انجام شده است. نویسندگان به پارامترهایی مانند قابلیت اطمینان آزمون – آزمون مجدد، الگوهای همبستگیهای خارجی پیشبینیشده و وحدت بین خود و رتبهبندی ناظران، توجه کردند.
یافتههای آنها ثابت کرد که محققان ممکن است از ابزارهای مختصر بهجای پنج ابزار مفصلتر استفاده کنند. مواقعی وجود دارد که شرایط تحقیق استفاده از ابزار مختصر را ایجاب میکند. 10 مورد از بین دو ابزار توصیه میشود. این موضوع مبتنی بر این واقعیت است که ابزار از نظر روانسنجی برتری خود را نشان داده است و به محققان اجازه میدهد تا خطاها را بررسی کنند و حدود یک دقیقه طول میکشد تا آزمون را کامل کنند (گاسلینگ، رنتفرو و سوان، 2003).
تحلیل سولووی (Sulloway)
سولووی تحلیلی از نظریه انقلابی و روانشناسی شخصیت و در پرتو انقلابهای علمی رخداده را انجام داد. سولووی پیشنهاد میکند که ترتیب تولد فرزندان در یک خانواده انسانی شخصیت آنها را شکل میدهد. کودکان در خانوادههای انسانی برای منابع والدین از طریق ایجاد نقشهای متمایز برای خود مبارزه میکنند. او استدلال میکند که اولین متولدین معمولاً مسئولیت پذیر، رقابتی و محتاط هستند درحالیکه بقیه با بازیگوش و سرکش بودن هویت خود را به دست میآورند.

اثرات ترتیب تولد بر شخصیت کودکان توسط جفرسون، جفری و مک کری در سال 1998 مورد بررسی قرار گرفت. یافتههای آنها نشان داد که هیچ رابطهای بین شخصیت و ترتیب تولد وجود ندارد. نمونه آماری گرفتند که نماینده ملت بود و چندین ویژگی را در افراد تحلیل کردند.
یافتههای جمعآوریشده نتوانستند ثابت کنند که شخصیت نقش مراقبهای در نظریه انقلابهای علمی سالووی بازی میکند (جفرسون، جفری و مککری، 1998). بر اساس این یافتهها مشخص میشود که هم ترتیب تولد و هم شخصیت، پیشبینی کنندههای مستقل خلاقیت در زندگی انسانها هستند.
4 – رویکردهای روانکاوی
زیگموند فروید که یک روانکاو برجسته بود، عقده ادیپ را کشف کرد. او متوجه شد که کودکان در طول دوران کودکی تا بزرگسالی نیز احساسات جنسی دارند. پس از آنکه فروید خاطرات دوران کودکی خود را کشف کرد، نظریهای کلی شکل داد که آن را عقده ادیپ نامید. این نظریه از دوره فالیک در کودک بر اساس پرخاشگری او نسبت به والدین سرچشمه میگیرد.
او پیشنهاد کرد که رفتار بیرونی همه افراد وجود عقده را ثابت میکند. افروز (Afroz) مقالهای نوشت که در آن تلاش کرد تا تأثیرات عقده ادیپ را بر رفتار بیرونی انسان شناسایی کند. او نتایج آزمایشهای انجام شده بر روی یک نمونه تصادفی از چند مرد و زن را تجزیهوتحلیل کرد. فروید چهار نوع تغییر مجموعه را توصیف کرد. آنها به شکل نوع اجتماعی شده، جامعه ستیز، تا حدی سرکوب شده و غیرعادی، اجتماعی میشوند.
انتقادات به نظریه فروید

این نظریه با انتقادهای بسیاری از سوی دیگر محققان مواجه شد. این نظریه به دلیل تأکید زیاد بر تمایلات جنسی کودک بهعنوان منشأ شخصیت او، بحثبرانگیز به نظر میرسید. فروید واقعاً آنقدر به اساس جنسی عقده اعتقاد داشت که بلافاصله از درنظرگرفتن توضیحات دیگر خودداری کرد. نویسنده پس از درنظرگرفتن نتایج بررسی به این نتیجه میرسد که عقده ادیپ سرچشمه همه احساسات مثبت و منفی است (افروز، 2009).
باومایستر، دیل و سامر در سال 1998 مروری بر مقالات مختلف در مورد نظریه مکانیسمهای دفاعی فروید در افراد به نمایش گذاشتند. استراتژی اتخاذ شده به شخصیت فرد بستگی دارد. محققان بر روی نویسندگانی متمرکز شدند که اشکال مختلف جمعآوری و تجزیه و تحلیل دادههای اولیه را انجام داده بودند. آنها در مورد دفاع از عزت نفس در برابر تهدیدهایی که ماهیت افراطی نداشتند، بر جمعیتهایی تمرکز کردند که هیچ مورد خاصی نداشتند.
آنها دریافتند که افراد انکار، شکلگیری واکنش، انزوا و باطل سازی یا عمل زدایی را نشان میدهند. بااینحال، هیچ شواهد قطعی وجود نداشت مبنی بر اینکه فرافکنی، تعالی و جابهجایی توسط تیپهای شخصیتی بهعنوان مکانیسمهای دفاعی مورداستفاده قرار گرفته است (باومیستر، دیل و سامر، 1998). این یک حوزه شخصیتی شناسی جالب است و زمینهای برای تحقیقات بیشتر فراهم میکند. جالب است بدانیم چرا برخی از شخصیتها یک نوع مکانیسم دفاعی را بر دیگری ترجیح میدهند.
5 – رویکرد یادگیری
دوک در سال 2008 علاقهمند بود تا دریابد که آیا باورهای یک فرد میتواند شخصیت او را تغییر دهد یا خیر. او معتقد بود که باید تحقیقات بیشتری در مورد باورها انجام شود، زیرا شخصیت افراد هر بار که باورهای جدیدی به دست میآورند تغییر میکند.
مطالعات موردی تجزیه و تحلیل شده نشان داد که افرادی که آماده تغییر و کسب باورهای جدید بودند، در هنگام مواجهه با چالشها، عملکرد بهتری در زندگی داشتند. اتخاذ یک توانایی یادگیری باعث شد که آنها انعطاف پذیر باشند و سازگاری آنها را در زندگی افزایش یابد. تنها کاری که آنها باید انجام میدادند این بود که باورهای خود را تغییر دهند. کسانی که در هنگام مواجهه با چالشها سفتوسخت یا ثابت بودند، دچار بیانگیزگی میشدند.
ثانیاً پذیرش یا طرد افراد باعث میشود افراد به شیوههای خاصی رفتار کنند. اگر فردی این باور را داشته باشد که طرد میشود، رفتارهای ناامن و روابط شکنندهای خواهد داشت. افرادی که میدانستند پذیرفته شدهاند، اعتماد به نفس بیشتری داشتند و روابط قویتر و عزت نفس بالایی داشتند. اگر انتظارات برای پذیرش یا رد شدن تغییر میکرد، تغییر عمیقی در شخصیت فرد ایجاد میشد. اگر کسی میدانست که او پذیرفته شده است، حتی در مواجهه با چالشها نیز مطمئنتر عمل میکرد (دوک، 2008).
رمزگشایی ویژگیهای شخصیتی در رفتار ملموس عوامل با استفاده از ساختار برنامهنویسی مدرن موجود، کار سختی است. این به دلیل نیاز به سطحی از پیچیدگی کد است که سیستم را از دسترس دانشمندان رفتاری دور میکند.
رویکرد یادگیری تقویتی
سیمپکینز، ایزبل و مارکز پیشنهاد میکنند که رویکرد یادگیری تقویتی میتواند مشکل را حل کند. رویکرد یادگیری تقویتی تلاش میکند تا عوامل ترکیبی را با ویژگیهای شخصیتی انسانی و عوامل انگیزشی تجهیز کند.
ایجاد سیستمی که برای دانشمندان علوم رفتاری قابلدسترسی باشد و دانش عوامل غنی را مستقیماً افزایش دهد و درعینحال پیچیدگی برنامهنویسی را به حداقل برساند، امیدوارکننده است. یافتن راهی برای استخراج رفتار واقعی یک عامل مستقیماً از درون مدلهای شخصیت روانشناختی، مهم است. این دیدگاه نیاز به مطالعه بیشتر دارد تا به واقعیت تبدیل شود (سیمپکینز، ایزابل و مارکز، 2010).
منابع:
ترجمه و اقتباس:
حسین شکرگزار
غیاثالدین مشایی