دو ذهن در یک بدن، به همراه با تمرینات عملی

دو ذهن در یک بدن، به همراه با تمرینات عملی
5
(2)

دو ذهن در یک بدن، به همراه با تمرینات عملی

مقدمه

فقط چند ثانیه طول می‌کشد تا متوجه شوید که ذهن شما به دو نیمه تقسیم شده است: ذهن متفکر و ذهن مشاهده گر. در این مقاله نحوه مهار همه به هم ریختگی‌های ذهنی شما ذکر شده است.

چشمانتان را ببندید، صبر کنید، هنوز آنها را نبندید. خواندن این پاراگراف را تمام کنید، سپس آنها را ببندید. خوب، چشمان خود را ببندید و سعی کنید به مدت 30 ثانیه به هیچ‌چیز فکر نکنید.

آماده؟ شروع

(در انتظار …)

آسان نبود، نه؟ این احتمال وجود دارد که افکار و تصاویر مختلف مدام در ذهن شما ظاهر شوند.

حالا می‌خواهم دوباره همان تمرین را امتحان کنید، با این تفاوت که این بار می‌خواهم توجه کنید که کدام افکار و تصاویر خاص، ظاهر می‌شوند. سعی کنید آنها را پیگیری کنید. به آنها توجه کنید، توجه داشته باشید که چه هستند و سپس آنها را رها کنید. ببینید آیا می‌توانید این کار را برای یک دقیقه انجام دهید.

آماده؟ شروع

(در انتظار …)

آن افکار و تصاویر چه بودند؟ شاید همان دعوا که روز قبل با برادرت داشتی. یا تکلیفی که قرار است فردا انجام شود، یا شاید فیلمی که اخیراً دیده‌اید یا نوعی فانتزی.

به‌احتمال زیاد توانسته‌اید برای مدتی به آنها توجه کنید، اما به‌سرعت متوجه می‌شوید که به طور غیرارادی دارید در مورد آنها فکر می‌کنید.

اگر تابه‌حال مدیتیشن کرده باشید، حتی اندکی، با تجربه‌ای که همین الان داشتید، بسیار شباهت دارد.

چشمانت را بستی و سعی کردی حتی برای 30 ثانیه هم که شده ذهنت را رها کنی، و علی‌رغم تمام تلاشت، فوران افکار مختلف همچنان ادامه می‌یافته.

اگر برای مدتی مانند من در جلسات مدیتیشن یا در برخی از جنبش‌ها مانند ذن شرکت کرده باشید، آنها در مورد این “گفتگوی ذهنی” که شما از آن رنج برده‌اید صحبت می‌کنند.

و چیزی که وجود دارد این است که این “گفتگوی ذهنی” هرگز متوقف نمی‌شود و همیشه در زندگی روزمره شما جریان دارد.

هدف بسیاری از این فلسفه‌های شرقی، “آرام سازی یا خاموش کردن” آن جعبه پرحرف داخل ذهن ما است و گمان می‌کنم این کار مفید باشد که کمی این گفتگوهای ذهنی را تضعیف کنیم.

اما در واقع متوجه شده‌ام که تمرین این نوع تکنیک‌ها مزیت دیگری نیز دارد، فایده‌ای که روانشناسان در غرب به آن توجه کرده و شروع به نوشتن درباره آن کرده‌اند.

این مزیت چیزی است که من آن را “دو ذهن” می‌نامم.

دو ذهن شما

وقتی چشمان خود را می‌بندید و سعی می‌کنید هر فکری را از بین ببرید (و مانند بقیه ما به طرز بدی شکست می‌خورید)، واضح است که ذهن شما در حال فکر کردن است.

اما اگر ذهن شما در حال تفکر است، پس چه کسی تفکر ذهن را مشاهده می‌کند؟”

مشکل ذهن متفکر این است که ما آن را کاملاً کنترل نمی‌کنیم.
مشکل ذهن متفکر این است که ما آن را کاملاً کنترل نمی‌کنیم.

وقتی تمرین را انجام می‌دادید و ذهنتان مدام به کاری که قرار بود فردا در محل کارتان انجام دهید برمی‌گشت، چه کسی مسئول نگرانی شما در مورد کار فردا بود؟

این ذهن تو بود که مراقب ذهنت بود و آن را کنترل می‌کرد.

این یک مفهوم رایج در بودیسم بوده که برای قرن‌ها از آن استفاده می‌شده، و درمان‌های جدید غربی مانند درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)، به میزان مفید بودن آن و چگونگی حل بسیاری از مشکلات عاطفی روزمره ما اذعان دارند.

من بحث در مورد این دو ذهن را بیشتر می‌شکافم و سپس نشان می‌دهم که چگونه می‌توان آنها را برای حل بسیاری از مشکلات عاطفی که در زندگی روزمره با آن‌ها سروکار داریم به کار برد.

 ذهن متفکر خطاکار

“مشکل ذهن متفکر این است که ما آن را کاملاً کنترل نمی‌کنیم.”

باور نمی‌کنی؟ من آن را ثابت خواهم کرد.

هر کاری که انجام می‌دهید، فقط به یک فیل صورتی فکر نکنید. به فیل صورتی فکر نکنید که با خرطوم خود چتر آبی را در دست گرفته است. هنگام خواندن دو پاراگراف بعدی اصلاً به یک فیل صورتی فکر نکنید.

خوب، نه‌تنها یک فیل صورتی بزرگ را با یک چتر آبی به تصویر کشیدید، بلکه در حین خواندن دو پاراگراف گذشته، به فکر کردن خود در مورد یک فیل صورتی ادامه دادید.

ذهن متفکر شما مدام مراقبت می‌کرد که ذهن شما فیل‌های صورتی را رها کرده و به آن فکر نکند، در همان زمان به ذهن شما دستور می‌داد که این فیل‌ها را رها نکرده و به آنها فکر کند.

همیشه ذهن متفکر در حال صحبت کردن است، درحالی‌که شما در صف منتظر هستید، درحالی‌که در رختخواب هستید و سعی می‌کنید بخوابید، زمانی که از مکالمه کردن با مردم لذت می‌برید، یا زمانی که ذهن شما در حین خواندن چیزی است، این کار را خواهد کرد.

ذهن متفکر ما مانند سگی بازیگوش است که به دنبال چیزهایی مختلف می‌دود و اگر عادت به استفاده از ذهن مشاهده گر خود نداشته باشیم، ذهن متفکرمان، ما را با خود همراه می‌کند.

اگر ذهن متفکر ما شروع به وسواس در مورد رسیدن به سطح 30 در Diablo یا آخرین اپیزود Mad Men کند، ذهن مشاهد گر ما از اینکه بر ذهن متفکر ما نظارت کند درمانده می‌شود.

در مورد احساسات هم همین‌طور و این در واقع همان جایی است که بیشتر رنج ما از آن سرچشمه می‌گیرد. نه از خود احساسات منفی، بلکه از این واقعیت که نمی‌توانیم خود را از غرق شدن در احساسات منفی بازداریم.

بیشتر استرس‌های روانی و عاطفی ما به این دلیل اتفاق می‌افتد که ذهن متفکر و ذهن مشاهده‌گر ما “ادغام” شده‌اند و ما تفاوت آنها را تشخیص نمی‌دهیم.

 استفاده از کلمه احساس برای کنترل ذهن متفکر

استفاده از کلمه احساس برای کنترل ذهن متفکر
استفاده از کلمه احساس برای کنترل ذهن متفکر

مردم همیشه از من می‌پرسند: “چگونه از حسادت دست بردارم؟” یا “چگونه از این همه عصبانیت دست بردارم؟” یا “چگونه در شرایط مختلف، دیگر عصبی نشوم؟”

پاسخ: شما نمی‌توانید. شما نمی‌توانید ذهن متفکر خود را کنترل کنید. این احساسات ظاهر می‌شوند و همچنان ظاهر خواهند شد.

راه حل این است که وقتی آن احساسات به وجود می‌آیند، با آنها درگیر نشوید.”

در ذن، توصیه می‌شود که به‌جای گفتن “من عصبانی هستم”، بگویید “من احساس عصبانیت می‌کنم.” به‌جای گفتن “من مضطرب هستم”، بگویید “من احساس اضطراب می‌کنم.” به‌جای اینکه بگویید “من حسادت می‌کنم”، بگویید “احساس حسادت می‌کنم”.

ممکن است انجام این کار یک تفاوت بسیار ظریف در ادای واژه‌ها و جملات به نظر برسد، اما آن را امتحان کنید. به زمانی فکر کنید که اخیراً احساس منفی، خشم یا عصبیت یا ناامنی زیادی داشته‌اید.

حالا به‌جای اینکه به خود بگویید “از دست برادرم عصبانی بودم” در عوض فکر کنید، “من نسبت به برادرم احساس عصبانیت کردم.” در حالت دوم، شما خشمگین بودید، اما توسط خشم کنترل نشدید.

احساسات یک انتخاب نیستند، بلکه رفتار هستند.

برخلاف خودت عمل کن

مردم همیشه از من می‌پرسند: “چگونه با ترس از شکست کنار می‌آیی؟” یا “چطور نگران طرد شدن نیستی؟”

من با ترس و نگرانی به‌وسیله ترس و نگرانی مقابله می‌کنم!

(می‌دانم، این یک پاسخ واقعاً آزاردهنده است.)

من همان ترس و نگرانی ای را احساس می‌کنم که دیگران هم دارند، فقط با آن همذات پنداری نمی‌کنم. من آنها را می‌پذیرم و با وجود آنها به کار خودم ادامه می‌دهم.

به‌عنوان‌مثال، وقتی مجبور می‌شوم زیاد بنشینم و بنویسم (مثل نوشتن این مطلب)، اغلب عصبی می‌شوم. من می‌خواهم چیزی واقعاً عالی بنویسم زیرا می‌دانم هزاران نفر آن را خواهند خواند.

یکی از نتایج این عصبیت، تعلل و اهمال کاری است.

وقتی کوچک‌تر بودم و در موقعیت‌هایی بودم که عصبی می‌شدم و انجام کارها را به تعویق می‌انداختم (مثلاً یک ترم در مدرسه)، تصمیم می‌گرفتم که: “نمی‌توانم این کار را انجام دهم چون خیلی خسته هستم” یا “من نمی‌توانم مانند افراد دیگر تمرکز کنم و باید دارو یا چیز دیگری مصرف کنم.”

این من بودم که با ذهن متفکرم ترکیب و یکی شده بودم و هیچ جدایی بین احساساتم و هویت من وجود نداشت.

من عصبی بودم و به این فکر می‌کردم که “به دلایل X، Y یا Z نمی‌توانم این کار را انجام دهم” و آن را در ظاهر می‌پذیرفتم. من برده ذهن متفکر خود بودم و هر کاری را که می‌گفت انجام می‌دادم.

این روزها اغلب می‌توانم بنشینم و 5000 کلمه یا بیشتر را در یک روز بنویسم. من هنوز همان اضطراب را احساس می‌کنم. من هنوز صدای گفت و گوی همان افکار را در ذهنم، می‌شنوم (“من باید اول غذا بخورم”، “من باید چرت بزنم”، “در حال حاضر، حال و هوای نوشتن ندارم.”)

اما اکنون، به‌جای همذات پنداری با این افکار، آنها را تصدیق می‌کنم:

به‌جای همذات پنداری با این افکار، آنها را تصدیق می‌کنم
به‌جای همذات پنداری با این افکار، آنها را تصدیق می‌کنم
  • “من از نوشتن امروز عصبی هستم.”
  • ” فکر می‌کنم که باید اول غذا بخورم.”
  • “من فکر می‌کنم که باید اول یک چرت بزنم.”

و سپس به ذهن متفکرم روی می‌آورم و بی‌درنگ به او می‌گویم که او دارد چرت و پرت می‌گوید و من به چیزی در حال حاضر نیاز ندارم، جز اینکه بنشینم و شروع به نوشتن کنم.

همه ما بی‌اختیار بهانه‌ها و احساسات منفی تولید می‌کنیم.

حدس بزنید خلاصه مطلب چیست؟ این موضوع هرگز تغییر نخواهد کرد.

برای من مهم نیست که چه تعداد افکار مثبت را در خود تداعی می‌کنید، چه نوع درمان‌هایی انجام می‌دهید، یا چه نوع مزخرفات معنوی عصر جدید به ذهنتان خطور می‌کند، افکار و احساسات منفی محصولات طبیعی مغز انسان هستند.

شما نمی‌توانید از آنها دور شوید. هیچ‌کدام از ما نمی‌توانیم.

کاری که می‌توانید انجام دهید این است که آنها را بپذیرید. از دست آنها خلاص شوید و سپس با وجود آنها عمل کنید.

وقتی مردم از من می‌پرسند که چگونه “عصبانی شدن را متوقف کنیم” یا “عصبی نشویم”، خود نحوه بیان این مطلب، مشکل اصلی آنهاست:

به‌محض اینکه سعی می‌کنید یک فکر یا احساس را از بین ببرید، آن را قوی‌تر می‌کنید.”

همان‌طور که یک ضرب المثل بودایی می‌گوید: “آنچه در مقابل آن مقاومت می‌کنید ادامه خواهد داشت.”

یا همان‌طور که تونی رابینز می‌گوید: “شما آنچه را بر آن تمرکز می‌کنید احساس می‌کنید.” هر چه بیشتر روی یک احساس تمرکز کنید، آن احساس قدرتمندتر می‌شود؛ بنابراین، احساسات منفی مانند شن‌های روان هستند، هر چه بیشتر برای رهایی از آنها تلاش کنید و دست‌وپا بزنید، بیشتر در آنها فرو می‌روید.

ترفند و راه حل این است که آنها را بپذیرید و سپس رها کنید. این یک مهارت و یک فرایند است، اما تا زمانی که تشخیص ندهید که دو ذهن وجود دارد و شما فقط یکی از آنها را کنترل می‌کنید، نمی‌توان آن را تمرین کرد.

 برای کنترل ذهن متفکر چه باید کرد؟

برای کنترل ذهن متفکر چه باید کرد؟
برای کنترل ذهن متفکر چه باید کرد؟

در اینجا چند تمرین وجود دارد که می‌توانید انجام دهید که به شما کمک می‌کند دو ذهن خود را از هم جدا کنید و بنابراین با وجود افکار و احساسات خود، کنترل بیشتری بر رفتارهای خود داشته باشید.

تمرین 1

هرگاه احساس یا فکری شدید به ذهنتان خطور کرد، ابتدا آن را از هویت خود جدا کنید و سپس آن را در اختیار بگیرید.

  • “رئیس من احمق نیست. اما من فکر می‌کنم که رئیس من یک احمق است.”
  • “من از دوست دختر سابقم متنفر نیستم. شاید من نسبت به دوست دختر سابقم احساس تنفر دارم.”
  • “من تنها و افسرده نیستم. من احساس تنهایی و افسردگی می‌کنم.”

زبان بسیار قدرتمند است. جدا شدن از این عواطف و افکار به این روش، دو کار را انجام می‌دهد:

1 – به این معنی است که آنها حالت‌های موقتی هستند و نه شرایط دائمی

2 – شما را مجبور می‌کند که مسئولیت آنها را بپذیرید.

آنها تقصیر هیچ‌کس نیستند، آنها فقط مقصرند.

تمرین 2

از ذهن متفکر خود برای افکار و احساسات منفی تشکر کنید. این یک تکنیک عمل گرایانه و موثر است. ممکن است کاملاً احمقانه به نظر برسد، اما مؤثر است، زیرا شما را مجبور می‌کند به‌جای مبارزه با احساسات منفی خود، آن‌ها را بپذیرید.

  • “از تو متشکرم، ذهن متفکر که قبل از قرار امشب من عصبی شدی. این موضوع من را گوش به زنگ نگه می‌دارد! “
  • “از تو متشکرم، ذهن متفکر که از دست رئیس من عصبانی هستی. من واقعاً قدردانی می‌کنم که چقدر به من اهمیت می‌دهی.”

این احساس واقعاً عجیب و غریبی خواهد بود، ابراز قدردانی نسبت به احساسات منفی. اما فکر می‌کنم متوجه خواهید شد که این کار در طول زمان قدرت افکار و احساسات را کاهش می‌دهد و در واقع شما را وادار می‌کند تا علی‌رغم وجود آن‌ها، اقدام کنید.

تمرین 3

در نهایت، اگر خود را در تب‌وتاب می‌بینید، یا اگر چیزی وجود دارد که واقعاً شما را آزار می‌دهد، این را امتحان کنید.

چیزی که اخیراً شما را آزار داده است در نظر بگیرید و آن را در ذهن خود نگه دارید. شاید دوست دخترت باشد که تو را آزار می‌دهد یا شاید از صحبت کردن با آن دختر ناز در کلاس کنار شما وحشت داشته باشید. شاید این موضوع ترک شغلتان باشد.

سپس آن را به یک جمله کوتاه که عصاره موضوع را در خود داشته باشد، تبدیل کنید، مانند “از ترک شغلم احساس ترس می‌کنم.” یا “من با دوست دخترم احساس ناراحتی می‌کنم.”

حالا چشمان خود را ببندید و آن جملات را به شکلی تمسخر آمیز و آهنگین برای خود بخوانید. یا میکی موس را تصور کنید که درحالی‌که می‌رقصید و چرخ می‌زند، آن جمله را می‌خواند. یا وانمود کنید سنجاب‌ها آن را در قالب سرود کریسمس برای شما می‌خوانند.

آن جملات را به شکلی تمسخر آمیز و آهنگین برای خود بخوانید
آن جملات را به شکلی تمسخر آمیز و آهنگین برای خود بخوانید

حالا، آن را به یک تصویر تبدیل کنید، شاید دوست دختر عصبانی شما، یک الاغ چلاق است که لنگ‌لنگان در حال ره رفتن است. آن تصویر را روی صفحه تلویزیون تجسم کنید. رنگ‌ها را خنده دار کنید، یک کت و شلوار خال‌خالی به خودتان بپوشانید. موهای دوست دختر خود را به‌صورت دسته‌ای از آب‌نبات درآورید.

کاری کنید که این فکر در ذهن خودتان کاملاً مضحک به نظر برسد. وقت بگذارید و این بازی را انجام دهید. سعی کنید خودتان را بخندانید.

بعد از اینکه این کار را برای یک یا دو دقیقه انجام دادید، آن را متوقف کنید. چه احساسی دارید؟

به‌احتمال زیاد احساس بهتری نسبت به قبل دارید و احساسات منفی دیگر به‌اندازه قبل، قوی نیستند.

(پایان تمرینات.)

 دیگر برده ذهن خود نیستید

جدا کردن ذهن مشاهده گر از ذهن متفکر عادتی است که نیاز به تمرین دارد. اما زمانی که شروع به انجام آن کنید، احساس خواهید کرد که کمتر برده افکار و احساسات خود می‌شوید. شما کنترل بیشتری بر زندگی روزمره درونی خود خواهید داشت و احساس بهتری نسبت به آن خواهید داشت.

به نظر من، این مهم‌ترین گام برای ایجاد نظم و انضباط شخصی و انجام دادن کارها، علی‌رغم هر نوع عصبیت یا کسالت ذهنی‌ای است که ممکن است از آن رنج ببرید.

هنگامی که دو ذهن خود را از هم متمایز کردید، می‌توانید شروع به ارزیابی افکار و احساسات خود از یک مکان عینی کنید و تصمیم بگیرید که کدام یک مفید و کدام یک آسیب‌زا هستند.

در نتیجه زندگی شما بهتر خواهد شد.

منبع:

markmanson.net

ترجمه و اقتباس:

حسین شکرگزار

غیاث‌الدین مشایی

دو ذهن در یک بدن، به همراه با تمرینات عملی

لینک دانلود فایل PDF

میانگین امتیاز 5 / 5. تعداد آرا: 2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *